نقد صریح و بی پرده بر مستند «متولد اورشلیم»

خبرگزاری قدس (قدسنا)- حسام الدین ابوالحسنی*:
اگر بخواهیم درباره مستند «متولد اورشلیم» صحبت کنیم، باید همه مستند را در عبارت «بیهویت» خلاصه کنیم. مستند هیچ هویتی ندارد، نه هویت ملی، نه هویت جستجوگر و نه هیچ چیز دیگری. در ابتدای مستند راوی داستان یعنی «محمد دلاوری» عکسهایی از کودکی خود، شرکت در راهپیمایی روز قدس و شرکت در مراسمهایی مانند سرودهای دهه شصت را نشان میدهد و بعد از یک «عدم قطعیت» صحبت میکند. عدم قطعیتی که درباره همه چیزهایی است که پیرامون «اسرائیل» گفته شده است. همه چیزهایی که برآمده از تبلیغات جمهوری اسلامی درباره این موجودیت است. این عدم قطعیت درباره چیست؟ موجودیت اسرائیل؟ غاصب بودن آن؟ کشتارهایی که توسط این رژیم انجام شده یا چه؟
راوی جستجوگر فیلم قرار است به آلمان برود و با کسانی صحبت کند که در طول اثر به عنوان «شهروند» یا «مردم» اسرائیل معرفی میشوند. تا انتهای مستند ما چند انگاره ثابت میبینیم که تردیدی درباره آن بوجود نمیآید؛ یکی از آنها همین بحث «مردم اسرائیل» است. این درحالی است که چیزی به نام مردم و شهروند این رژیم وجود ندارد. آیا جایی که موجودیتش را با غصب یک سرزمین به دست آورده و همه شهروندانش بهگونهای عضو ارتش این رژیم هستند را میتوان مردم فرض کرد؟ آیا با ثابت فرض کردن وجود مردم اسرائیل، وجود سرزمین اسرائیل فرض نمیشود؟ آیا اصلا همینکه ما در یک اثر تصویری، دوربین را روبروی کسی بگذاریم که اورا متولد سرزمینهای اشغالی میخوانیم، محل تولد او را اورشلیم مینامیم و او را اسرائیلی اطلاق میکنیم، در تئوریزه کردن هویت «مردم اسرائیل» قدم برنداشتهایم؟
مسئله وقتی بغرنجتر میشود که راوی جستجوگر فیلم یعنی آقای دلاوری با این افراد صحبت میکند و نهتنها پاسخی برای تردیدهای ابتداییش نمیگیرد، بلکه عدم قطعیت را هم بیشتر میکند. آدمهایی که با آنها مصاحبه میشود، برخلاف راوی فیلم کسانی هستند که هیچ تردیدی ندارند. آنها حتی اگر به قول خودشان «خداناباور» هم هستند، موجودیت چیزی به اسم «کشور اسرائیل» را قبول دارند و تردیدی درباره آن ندارند. همه مصاحبه شوندهها معتقدند ظلم بزرگی به مردم یهود شده و آنها حق داشتن یک سرزمین مخصوص به خود را دارند. تقریبا همه آنها مشکلی با حاکمیت اسرائیل ندارند و فقط یکی از آنها با برخی سیاستهای فعلی آن مشکل دارد. از حاخام ابتدای فیلم تا «آصف» که سرباز رژیم صهیونیستی در جنگ 33 روزه بوده، همه به اسرائیلی بودن خود افتخار میکنند. برخلاف آقای دلاوری که بارها از خوردن چای اسرائیلی که به گفته همه علما قطعا حرام محسوب میشود تا صحبت درباره سربازی رفتن با آصف، درحال تکهپرانی به حکومت جمهوری اسلامی است، آنها درباره اصل وجود و محق بودنشان شکی ندارند.
آصف نهتنها از اینکه سه سال و نیم وقت خود را برای سربازی در رژیم صهیونیستی گذاشته شرمنده نیست، بلکه ناراحتیش از این است که نتوانسته به خاطر جراحت جنگیش کار را ادامه بدهد و به فرماندهی ارتش برسد. او رسما میگوید مشتاق و عاشق ارتش بود و ذرهای در کشتن افرادی که مقابل او هستند تردید نمیکند. دقیقا چیزی مخالف راوی فیلم که از ابتدا تا انتها با یک عدم قطعیت و شک جلو میرود. آصف اگرچه به خدا و معاد اعتقادی ندارد، اما یک چیز را قبول دارد و آن صهیونیسم است.
مسئله دیگری که در فیلم به عنوان یک اصل ثابت فرض میشود، کشته شدن شش میلیون یهودی به دست آلمانیها و در واقع همان «هولوکاست» است و باز راوی مستند هم نهتنها روی این انگارههای ثابت هیچ بحثی نمیکند، بلکه به راحتی همه این مدعاها را میپذیرد. به «داخائو» جایی که گفته شده چند صد هزار یهودی در آنجا کشته شدند میرود و موسیقی فیلم «فهرست شینلدر» مخاطب را اقناع میکند که این اتفاق افتاده است. اصل دیگری که در فیلم تئوریزه میشود، «دیاسپورا» یا همان مردم دور از وطن است. مردمی که سالها از وطن اصلی خود دورافتادهاند. چیزی که در صحبتهای خواننده زن اسرائیلی میشنویم، او اشک میریزد و راوی و طبیعتا مخاطب فیلم را قانع میکند که سالها دور از وطن بودهاند و حالا حق دارند جایی به نام اسرائیل داشته باشند. دیاسپورا و هولوکاست را میتوان دو انگاره تئوریزه شدهای دانست که تقریبا در همه فیلمهای مطلوب یهودی که در هالیوود ساخته شدهاند، مثل فیلم «فهرست شینلدر»، «رقصنده روی بام»، «شوآه»، «پیانیست»، «اکسدوس»، «پاونبروکر»، «مونیخ» و... مشاهده میشود.
همه مصاحبه شوندهها به عنوان شهروند دارند تئوریزه میشوند و خیلی راحت، زشتی و قبح «دوستی میان مردم اسرائیل و ایران» شکسته میشود. دوستی میان مردم ایران و مردم اسرائیل، برنامهای است که دستگاه فرهنگی و دیپلماسی عمومی اسرائیل بیش از ده سال است به طور جدی آن را دنبال میکند. ابتدا با تأسیس یک سایت، سپس با ایجاد صفحههای فیسبوک، بعد ارسال ویدئوهایی با این مضمون و نهایتا پیامهای مکرر «نتانیاهو» برای مردم ایران دنبال میشود و این اثر به آن رسمیت میبخشد. قرار است در اینجا گفته شود که هرچه حکومتها میگویند را بگذار کنار، بیا با هم دوست شویم و گفتگو کنیم. اگرچه در همین صحبتها هم، حکومت ایران غیر دموکراتیک و حامی تروریستهای منطقه خوانده میشود، اما راوی اثر گویی نهتنها از پاسخ دادن و دفاع کردن خجالت میکشد، بلکه سوالات خود پیرامون رژیم صهیونیستی را نیز با ترس بیان میکند.
سازندگان اثر حتی با ابتدائیات مباحث مربوط به یهودیت و صهیونیست هم مشخصا آشنا نیستند و این را در تفسیر معوجی که حاخام اسرائیلی از «برتری قوم یهود» ارائه میکند میشود فهمید. راوی با این تفسیر معوج قانع میشود، درصورتیکه صراحتا در «تلمود»، اقوام غیر یهودی شایسته مرگ و کشته شدن محسوب میشوند. نام فیلم نیز دلیل دیگری بر عدم آگاهی سازندگان بر این مباحث است. «اورشلیم» واژهای ساخته ذهن صهیونیستهای اشغالگر است و چیزی به این نام در تاریخ فلسطین و دیدگاه اسلامی وجود ندارد. آنچه به اورشلیم اطلاق میشود، در واقع همان «قدس» است. نام فیلم هم گواهی آن است که ما پذیرفتن سرزمین اسرائیل را اصل قرار دادهایم.
مستند درحالی به پایان میرسد که راوی فیلم هیچ پاسخی به تردیدهای ذهنی خود که در واقع برای مخاطب نیز مطرح شده، پیدا نکرده است. آیا در انتها به اینکه چرا اسرائیل غاصب است؟ آیا اصلا اسرائیل یک کشور است یا رژیم؟ آیا موجودیتی به نام مردم اسرائیل را میشود پذیرفت و همه آن چیزهایی که او «تردیدهایی از کودکی» خوانده بود، پاسخی داده شد؟ فیلم بدون پاسخ به همه تردیدها رها شده و نهایتا پیامی که از صحبت با صهیونیستها میگیرد این است که دنیای فعلی، دنیای زور است و هرکه بیشتر زور بگوید، میتواند مسلط باشد.
لابد طبق این فرض، جمهوری اسلامی ایران و بالاتر از آن انقلاب اسلامی، برای آنکه اصل موجودیت خود را حفظ کنند و بتوانند در مقابل این دنیای زور بایستند، باید زور بگویند، به کشورها تجاوز کنند و اینگونه بتوانند در «تئوری تنازع بقا» مستند، باقی بمانند.
* یادداشت وارده
صفحات اجتماعی
اینستاگرام تلگرام توییتر آر اس اس