جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ 
qodsna.ir qodsna.ir

درد دل های یک نظامی اسرائیلی با همسرش

نویسنده:حامد تاملی

نامه زیر در جیب جنازه یکی از نظامیان اسراییلی شرکت کننده در جنگ 22 روزه غزه  پیدا شده است. آگاهان وی را جوانی 24 ساله و تا دندان مسلح گزارش داده اند. البته بر روی بدن این نظامی  اثری از زخم  یا حتی رد خونی یافت نشده است. متخصصین علت مرگ وی را فشارهای عصبی پیش بینی کرده اند و دلیل خود را تجمع بیش از حد اوره و آمونیاک در اطراف شلوار وی بیان نموده اند.
همراه این نامه کاغذی نیز یافت شد که در ذیل جمله ای از اسپینوزا که می گوید:« صلح تنها فقدان جنگ نیست بلکه یک باور درونی است.»  نوشته شده است:«جناب اسپینوزا باید بدانند که تنها چیزی که می تواند انسان را بدین باور برساند، گلوله است.»  
سلام عزیزم!
الآن که در حال نوشتن این نامه هستم هیچ مهم نیست که چه کی هستم؟ از آنجایی که این نامه را برای تو که همسر عزیزم هستی می نویسم برایت معلوم است که چه کسی هستم و به هیچ کس دیگری هم مربوط نیست. تنها چیزی که الآن مهم است این است که من زیر آتش شدید اعراب لعنتی گیر کردم و بعید می دانم که بتوانم طلوع خورشید فردا را ببینم. پس اقرار می کنم به اینکه اولمرت نادان تشریف دارد و لیونی...


 شاید بپرسی که چرا این اندازه  لفظ قلم می نویسم؟ از آنجایی که این نامه را تمام رسانه های غربی به نشانه مظلومیت ما منتشر خواهند کرد، خواستم کمی زبان فخیم عبری را پاس بدارم. لطفا بقیه اش را بخوان. می دانم که حوصله ات سر رفته و دیگر نمی خواهی قیافه بدترکیب من را ببینی، به همان اندازه که من دیگر تحمل آن هیکل کج و کوله ات را نداشتم که من را مدام یاد موشه یعالون و شارون می انداخت .
به هر حال از تو خواهش می کنم نامه را تا آخر بخوانی. قول می دهم در آخرش چیزی برایت به ارث بگذارم.
می خواهم الآن که دیگر امیدی برای زنده ماندن ندارم و هر لحظه امکان مردنم در راه وطن و سرزمین موعود! می رود و ممکن است تا چند دقیقه دیگر یک موشک بر مغزم فرود آید، برایت از خودم بگویم تا بچه هایمان در آینده پدرشان را بهتر بشناسند.
من در یک خانواده  مذهبی یهودی به دنیا آمدم. مادرم از تبار یهودیان مجار بود و پدر از  آرژانتینی. البته داستان اینکه چطور این دو با هم ازدواج کردند کمی رقت بار و تاسف بر انگیز است که خاطر تو را با تعریف آن مکدر نمی کنم. پدر بزرگ ها، مادر بزرگ ها، عمو ها، عمه ها، دایی ها و خاله های من تمام و کمال در ماجرای هولوکاست دار فانی را وداع گفتند.!  از همان کودکی هم برایم سوال بود که با این اوصاف به احتمال زیاد ،  پدر و مادر من از زیر بوته به عمل آمده اند که با تعریف معجزه موسی در نصف کردن رود نیل با آن عظمتش، این ماجرا برایم حل شد.
 برای تولد پنج سالگی ام پدرم برایم دارت خرید که عکس روی تخته اش عکس یک عرب  بود. هر وقت مستقیم توی دهانش می زدم  پدر به من جایزه می داد. من پدرم را خیلی دوست داشتم. او هم من را. هیچ وقت من را تنبیه بدنی نکرد. هر موقع که از دستم ناراحت می شد، می گفت که من را به اتاق گاز خواهد برد و سپس در کوره های آدم سوزی خواهد سوزاند و خاکسترم را در بیابان پخش خواهد کرد تا بتوانم زودتر اجدادم را ببینم. اینطور بود که من برای پیشگیری از ایجاد هولوکاستی دیگر پسر مودب، خوب و حرف گوش کنی بودم.

بعد از اینکه خواندن و نوشتن را آموختم ، کتاب مقدس «تلمود» دستم افتاد و اینجا بود که برای اولین بار با کلمه «تجاوز» روبه رو شدم. در کتاب نوشته بود:« تجاوز به اموال به ویژه به ناموس غیر یهود که خیلی به آن اهمیت می دهند، مانعی ندارد، بلکه از واجبات به شمار می رود.» کلمه تجاوز را نفهمیدم. پیش پدرم رفتم و از او سوال کردم. کمی من و من کرد و در آخر گفت که تجاوز یک عمل فیزیولوژیکی است و کلا مانند کاشتن پیاز در زمین می ماند که البته در این نوع زمین غصبی است. دیگر این سوال برایم حل شده بود. همین جا بود که پدر بدون اینکه مادر بشنود از خاطرات کشت و کارش در صبرا و شتیلا تعریف کرد.
همین طور مراتب ترقی را طی کردم تا بالاخره در رشته فلسفه دانشگاه حیفا قبول شدم. در درس هایمان با کوروش آشنا شدم و ارادتم به ایرانیان زیاد شد. ایرانیان را منجی خود و اجدادم از دست آشوری های  می دانستم. و روز به روز به علاقه ام نسبت به ایران افزوده می شد. ایرانیان آدم های مهمان دوست و با مرامی هستند. آنها حتی برای کمک به ما و از روی مرام در مسابقات ورزشی هرگز رو در روی ما نمی ایستند و از بازی به نفع ما کنار می کشند. آنها ما را به رسمیت نمی شناسند و اگر دیگر کشورها هم اینگونه بودند ما حتما در تمام رشته های ورزشی اول می شدیم و تمام طلاهای المپیک را درو می کردیم. آنقدر به ایران و ایرانی علاقه مند شده بودم که سال پیش تصمیم گرفتم به ایران مهاجرت کنم. البته در آخرین لحظات حرکتم از یکی از منابع مورد اطمینان در موساد شنیدم که دو سال بعد همین موقع بنزین سهمیه بندی می شود. به همین دلیل سفر را لغو کردم و تصمیم گرفتم مادام العمر در خدمت وطنم اسراییل بمانم.
هنوز چند وقتی از ورودم به دانشگاه نگذشته بود که بزرگترین فاجعه زندگی ام رقم خورد که  از هولوکاست دردناک تر و فجیع تر بود و آن موقعی بود که با تو آشنا شدم. باید به من حق بدهی که من یک دانشجوی جوان احمق بودم که هیچ چیز در مورد عشق نمی دانستم جز اراجیفی که افلاطون راجع به آن گفته بود.
مطمئن باش اگر افلاطون هم مجبور بود هر روز با یک کشتی گیر سنگین وزن ژاپنی روی یک تشک بخوابد، به خط اول جبهه نبرد می پیوست.
آخ همسر عزیزتر از جانم! نمی دانی اگر از دست این وضعیت احمقانه ای که اولمرت و لیونی ما را دچارش کرده اند خلاص بشوم چه ها که نمی کنم.
می روم و بست می نشینم روبروی دیوار ندبه و تورات را از اول تا آخر حفظ می کنم تا بتوانم در مسابقات بین المللی حفظ تورات اول شوم. قول می دهم هر شنبه برای ادای فرایض دینی به کنیسه بروم، به خاخام ها فحش ندهم، دیگر ایرانی ها را دوست نداشته باشم، چند فلسطینی را به فرزندی بپذیرم، همه هم جنس بازها را از روی زمین محو کنم و از همه آنها بدتر تو را دوست داشته باشم.
البته با همه این اوصاف بعید می دانم که بتوانم برگردم. احتمال اینکه یک موشک دو متری از دهانم برود تو...  حدود نود درصد است و به احتمال نود و نه در صد خواهم مرد و آن یک در صد هم تنها برای تجربه قبلی هولوکاست باقی می ماند. یک چیز را باید  اعتراف کنم و آن اینکه خدای این ها باید بزرگ تر از خدای ماست.
دست کم آنکه خدایشان بعید می دانم در کشتی برابر یعقوب شکست بخورد.
بدرود همسر عزیزم.
من یک جوجه صهیونیست لعنتی ام که تا چند لحظه دیگر به گفته خاخام ها به بهشت خواهم رفت ولی خودم می دانم که به درک واصل خواهم شد.
همین دم آخری این عکسی را که ضمیمه نامه کرده ام، برایت به ارث می گذارم و از تو تقاضا دارم برای اینکه اندکی شبیه این عکس شوی، کمی رژیم بگیری و ورزش کنی. با این شرایط شاید شوهر بعدی ات مجبور نشود  در ارتش ثبت نام کند.

 


| شناسه مطلب: 184586







فیلم

خبرگزاری بین المللی قدس


خبرگزاری بین المللی قدس

2017 Qods News Agency. All Rights Reserved

نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.