یکشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴ 
qodsna.ir qodsna.ir

ناگفته های جنگ 22روزه،سیاست راهبردی رژیم...

رژیم صهیونیستی با تکیه بر تجارب تلخ شکست استراتژیک ارتش اسطوره‌ای و مدرن عبری در جنگ سی‌وسه روزه لبنان، پس از پایان یافتن مهلت به ظاهر قانونی آتش‌بس این رژیم با دولت منتخب حماس، در روزهای پایانی سال 2008 حمله گسترده‌ای( هوایی، زمینی و دریایی) را علیه دولت «هنیه» و ملت مظلوم و بی‌دفاع غزه آغاز نمود.هر چند که «سیاست کشتار و جنایت» از اصول اولیه و اصلی صهیونیسم است، اما حمله جدید رژیم صهیونیستی به نوار غزه با آن وسعت دارای ویژگی‌های خاصی بود که بیانگر ائتلافی فراگیر در سطح داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی برای تضعیف هر چه بیشتر دولت قانونی حماس و مقاومت فلسطین و اجرای طرح کشتار بی‌رحمانه ملت مظلوم غزه بوده است. بر این اساس می‌توان گفت که تهاجم گسترده‌ صهیونیستی علیه مقاومت فلسطین در نوار غزه در حقیقت اجرای راهبرد نظامی «جنگ کوچک» بود که برای اولین بار در درون محیط امنیتی اسراییل اتفاق می‌افتاد. لذا سران غاصب صهیونیستی با تعیین اهداف و مقاصد سیاسی و امنیتی از پیش تعیین شده و فراهم نمودن شرایط و پیش‌زمینه‌هایی خاص، جنگ 22 روزه غزه  را علیه مقاومت مظلوم فلسطین به مرحله اجرا گذاشتند. از همین رو در این مقاله سعی شده تا با نگرشی موشکافانه اولاً اهداف و مقاصد رژیم صهیونیستی از شعله‌ور کردن چنین جنگی علیه دولت حماس و مردم مظلوم و بی‌دفاع غزه مورد بررسی قرار گیرد و ثانیاً بسترسازی و زمینه‌سازی آغاز جنگ و تعیین شرایط زمانی برای شعله‌ور کردن چاشنی جنگ 22 روزه غزه، تبیین و تحلیل شود. ثالثاً با تکیه بر تجارب نظامی و عملیاتی رژیم صهیونیستی در نبرد ناهمطراز سی‌و سه روزه لبنان که شکست و ناکامی ارتش صهیونیستی را به دنبال داشت، راهبرد نظامی دولت صهیونیستی در جنگ 22 روزه غزه مورد بررسی و کنکاش قرار می‌گیرد.

الف) زمینه‌های جنگ و رفتارشناسی رژیم صهیونیستی:برخلاف جنگ 33 روزه که رژیم صهیونیستی با اطمینان خاطر،هدف جنگ را نابودی حزب‌الله و آزادی اسرای اسرائیلی اعلام کرد،دولت صهیونیستی در آغاز تهاجم نظامی ارتش عبری به غزه هرگز سخنی از سرنگونی دولت حماس در غزه یا آزادی گیلعادشالیط نظامی به اسارت گرفته شده اسرائیلی به زبان نیاورد و در عوض، «بهبود اوضاع امنیتی در جنوب» را هدف اصلی جنگ نامید و بازه زمانی مشخصی را نیز برای تحقق این هدف متصور نشد. در واقع، سران صهیونیستی با تعیین اهداف واقع‌بینانه و پرهیز از بلندپروازی، معیار غیرقابل دسترسی را برای سنجش شکست یا کامیابی خود در جنگ 22 روزه غزه در اختیار افکار عمومی جامعه صهیونیستی قرار نداد.در مجموع این بار مقامات «تل‌آویو» با یادآوری تجارب تلخ جنگ سی‌وسه روزه لبنان، می‌بایست با تدوین یک استراتژی جدید در جهت رفع ضعف‌ها و نقایص عملیاتی ارتش صهیونیستی، خود را برای جنگ‌های آتی آماده می‌کردند. تحرکات و مواضع‌ ارتش صهیونیستی نشان می‌دهد که کارشناسان و مقامات نظامی رژیم صهیونیستی از حدود چند ماه قبل ارتش را برای یک «جنگ کوچک» جهت آمادگی این رژیم برای جنگ‌های متعارف و تمام عیار آینده آماده سازند. لذا رژیم صهیونیستی در صدد شد تا طی یک پروسه زمانی کوتاه مدت توان نظامی و عملیاتی ارتش را برای انجام یک «جنگ کوچک» جهت حمله به مواضع دولت حماس در غزه فراهم سازد. بهمین منظور رژیم صهیونیستی با شناسایی مراکز و تأسیسات زیربنایی حماس در نوار غزه، زمینه‌ها و بسترهای لازم را برای توجیه سیاسی و امنیتی افکار عمومی  منطقه و همچنین جو بین‌المللی جهت حمله گسترده ارتش صهیونیستی به نوار غزه فراهم سازد.در این بخش از مقاله سعی شده تا زمینه‌ها و بسترهای لازم برای آغاز تهاجم نظامی به نوار غزه از سوی رژیم صهیونیستی در سه بعد داخلی، منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای مورد بررسی و کنکاش قرار گیرد.

1-زمینه‌های داخلی جنگ:

1-1) بازیابی بازدارندگی نظامی:مقاومت جنبش حزب‌الله در تابستان 2006 و جنگ 33 روزه، به شدت هیمنه و بازدارندگی ارتش رژیم صهیونیستی را زیر سؤال برد. بلافاصله پس از پایان جنگ کمیته تحقیقاتی وینوگراد برای انحراف افکار عمومی و تحلیل‌گران از ضعف‌ها و نقایص ارتش صهیونیستی در نبرد سی‌وسه روزه لبنان کار خود را آغاز نمود. کمیته انحرافی «وینوگراد» با به درازا کشیدن مراحل بررسی و تحقیق در مورد علت شکست در جنگ، در نهایت عوامل ناکامی ارتش اسطوره‌ای صهیونیستی را در بعد سیاسی و در موضوعات کلی از جمله سطح تصمیم‌گیری و مدیریت جنگ، عدم برنامه‌ریزی دقیق و نبود هماهنگی میان دولت و ارتش در طول جنگ اعلام کرد. در نهایت اولمرت نخست‌وزیر، عمیر پرتس وزیر دفاع و دان‌هالوتص، رئیس ستاد مشترک عاملین شکست معرفی شدند.از آنجا که شکست رژیم صهیونیستی در جنگ 33 روزه، سقوط جایگاه ارتش و بازدارندگی آن را در منطقه و همچنین افکار عمومی جامعه صهیونیستی بیش از پیش نشان می‌داد.لذا رژیم صهیونیستی را بر آن داشت که برای جبران این ضعف، در پی پیروزی برق‌آسا بر جنبش حماس در نوار غزه، باشد. از همین رو ، ارتش رژیم صهیونیستی با ترمیم نقایص عملیاتی و تاکتیکی و آزمون‌سنجی برای تغییر راهبرد عملیاتی ارتش با برگزاری چندین مانور و تزریق تسلیحات جدید آمریکایی به بدنه خود، برنامه حمله به مواضع دولت حماس در نوار غزه را در پی ایجاد شرایط مساعد سیاسی در دستور کار قرار داد.

2-1)فضای انتخابات و توطئه جنگ:بررسی‌های انجام شده بر روی سیاست داخلی رژیم صهیونیستی طی 60 گذشته نشان می‌دهد، سیاستمدارانی در این رژیم به قدرت می‌رسند که بتوانند چهره‌ای مقتدر برای امنیت‌سازی و حل مناقشه فلسطین از خود نشان دهند. این امر سبب شده تا احزاب حاکم در دولت جعلی صهیونیستی در آستانه هر انتخاباتی به سیاست کشتار  فلسطینیان و یا حتی جنگ با کشورهای منطقه روی آورند. به همین منظور محور اصلی تمام مبارزات انتخاباتی رژیم صهیونیستی را «تأمین امنیت و امنیت‌سازی» قرار داده بطوریکه با نگاهی به شعارهای احزاب در آستانه انتخابات سراسری، ملاحظه می‌شود که تأمین امنیت و نحوه تعامل با فلسطینی‌ها در صدر این شعارها است. به طور مثال شارون در سال 2001 با شعار «تأمین امنیت اسرائیلی‌ها در 100 روز» به قدرت رسید و اولمرت نیز با ارائه طرح الحاق و با هدف تأمین امنیت شهرک‌نشینان صهیونیست‌ در انتخابات 2006 از طریق حزب کادیما به نخست‌وزیری رسید.لذا با نزدیک شدن فضای انتخاباتی در جامعه صهیونیستی، ارتش صهیونیستی‌ فضا و شرایط را برای انجام یک «جنگ کوچک» در جنوب شرقی اراضی اشغالی جهت بازبینی توان عملیاتی ارتش در دستور کار قرار داد. بطوریکه رژیم صهیونیستی با توجه به در آستانه قرار گرفتن جامعه صهیونیستی در فضای انتخاباتی به بهانه رویارویی با راکت‌های «قسام» و تأمین امنیت شهرها و شهرک‌های صهیونیست‌نشین اطراف غزه و همچنین چرخش افکار عمومی منطقه و جامعه جهانی، طرح حمله گسترده علیه دولت منتخب حماس در غزه را در دستور کار ارتش عبری قرار داد.

3-1) حملات راکتی مقاومت، نیازی استراتژیک:تحت محاصره بودن و تنگناهای امنیتی گروه‌های مبارز فلسطینی در منطه استراتژیک کرانه باختری و دستگیری آنان از سوی نظامیان صهیونیستی و نیروهای امنیتی وابسته به ابو مازن موجب شد تا عملاً اقدامات مبارزاتی گروه‌های فلسطینی از نوار غزه صورت گرفته و مقاومت فلسطین در غزه تمرکز یابد بطوریکه محرک فعالیت‌های گردان‌های مقاومت «پرتاب راکت» به سوی شهرها و شهرک‌های صهیونیست‌نشین اطراف غزه قرار گرفته و ابتکار عمل از دست مقاومت خارج شود. سران رژیم صهیونیستی با تشدید موج تجاوزات خود همواره دنبال آن هستند تا گروه‌های مقاومت فلسطینی را به واکنش وادار کنند و از این واکنش به عنوان بهانه‌ای برای تحقق اهداف راهبردی و تاکتیکی استفاده کرده و امتیازات بیشتری از «تشکیلات خودگردان» و جامعه بین‌المللی کسب نمایند. از همین‌رو دولت جعلی رژیم صهیونیستی به بهانه مقابله با حملات راکتی مقاومت فلسطین با اهداف و مقاصد سیاسی و نظامی از پیش تعیین‌شده ارتش عبری را برای یک تجربه جنگی جدید آن هم در محیط امنیتی خود، شرایط آغاز یک حمله گسترده علیه حماس و مقاومت فلسطین به نوار غزه ترتیب داد.

4-1)برگ برنده‌ای به نام «گیلعاد شالیط»:«گیلعاد شالیط»، سرباز صهیونیستی توسط حماس و سایر گروه‌های مبارز نوار غزه طی یک درگیری نظامی در پایگاه کرم‌ شالوم در شرق نوار غزه، به اسارت درآمد.رژیم صهیونیستی با نادیده گرفتن دستگیری‌ها و بازداشت‌های غیرقانونی اعضای گروه‌های مقاومت و مردم بی‌دفاع فلسطینی توسط نظامیان خود وهمچنین عمال سرسپرده نهادهای امنیتی «ابو مازن»، از اسارت «گیلعاد شالیط» به عنوان برگه برنده‌ای برای تشدید اختلافات و تنش‌های درونی فلسطینیان و همچنین امتیازگیری از تشکیلات خودگردان و جامعه جهانی بهره‌برده است.از طرفی دولت صهیونیستی با ابهام گذاشتن پرونده «شالیط» در تلاش بوده تا بهانه و امکان لازم برای فشار بر دولت حماس و استفاده از «زور» را برای هر شرایط زمانی علیه مقاومت فلسطین و مردم بی‌دفاع غزه بکار ببندد.بر پایه این نگرش رژیم صهیونیستی با بهانه آزادی «شالیط» افزایش موج جنایات و تجاوزات وحشیانه علیه ملت بی‌دفاع فلسطین و فشار بر دولت قانونی حماس را «حق مشروع» خود می‌دانست. بر همین اساس دولت صهیونیستی سعی کرد تا با تکنیک برجسته‌سازی اسارت «شالیط» علاوه بر اینکه افکار عمومی جامعه صهیونیستی را برای اقدامات وحشیانه علیه غزه مشروع ساخته، شرایط و فضای سیاسی منطقه و بین‌المللی را برای یک اقدام گسترده نظامی علیه دولت منتخب حماس هموار سازد.

5-1)وقت‌کشی سیاسی و تمدید دولت «سازش‌کار» ابومازن:سیاست راهبردی رژیم صهیونیستی در قبال فلسطینیان از همان ابتدا به ویژه پس از امضای توافقنامه «اسلو» در سال 1993 در راستای تخریب وحدت ملی فلسطینیان و ایجاد تفرقه میان‌ گروه‌های فلسطینی بوده است، تا اینکه گروه‌های فلسطینی موفق به اجرای پروژه «وحدت ملی» جهت کسب آزادی و تشکیل دولت فلسطینی نشوند. در همین راستا سران صهیونیستی با حمایت از حکومت سرسپرده تشکیلات خودگردان در جهت تضعیف و حذف مقاومت و حفظ جناح سازش کار گام برداشته‌اند.به همین منظور مقامات صهیونیستی حکومت ابومازن که پس از مرگ عرفات در انتخابات ریاستی 9 ژانویه 2005 به قدرت رسید را مورد حمایت خود قرار داده و در سطح منطقه‌ای و بین‌المللی سعی کردند تا دولت سرسپرده «ابومازن» را به عنوان نماینده قانونی ملت فلسطین مشروعیت بخشند.«ابومازن» هم با حمایت آمریکا و سران صهیونیستی سیاست سازش‌کارانه‌ای را در پیش گرفت بطوریکه به جای حمایت از آرمان‌های ملت فلسطین و تلاش برای رهایی از اشغالگری مقابله با گروه‌های مقاومت فلسطینی را محور فعالیت‌های تشکیلات خودگردان قرار داد تا جایی که نهادهای امنیتی حکومت خودگردان با همکاری سرویس‌های امنیت داخلی رژیم صهیونیستی نقش تعیین‌کننده‌ای را در بازداشت، دستگیری و به شهادت رساندن رهبران و اعضای گروه‌های مقاومت و همچنین تخریب و نابودی نهادهای مقاومت ( حماس و جنبش جهاد اسلامی) در کرانه باختری ایفا نمودند. طی این دوران «ابومازن» تلاش کرد تا دولت منتخب حماس را- که در سال 2009 با رأی ملت فلسطین وجه قانونی پیدا کرده بود- با حمایت دول عربی و آمریکا در صحنه سیاسی فلسطین تضعیف نماید بطوریکه با تزویر و توطئه‌ سران صهیونیستی و دولت خود فروخته ابومازن، قدرت سیاسی دولت قانونی حماس از عرصه حکومت بر تمام مناطق فلسطینی، در نوار غزه تمرکز یابد.از آنجایی که دوره ریاست 4 ساله «ابومازن» بر تشکیلات خودگردان تا ژانویه 2009 به اتمام می‌رسید، مقامات تل‌آویو سعی کردند تا شرایطی فراهم نمایند که ریاست «ابومازن» بر تشکیلات خودگردان تمدید گردد و انتخابات ریاستی (تشکیلات خودگردان) همزمان با انتخاب پارلمانی در ژانویه 2010 برگزار شود.دولت صهیونیستی با هدف رهایی از چالش‌های درونی(امنیتی و سیاسی) خود وهمچنین برگزاری انتخابات آینده دولت نیاز داشت تا جناح سازش‌کار«ابومازن» بر سر قدرت سیاسی فلسطین باقی مانده و دولت «هنیه» و مقاومت فلسطین هرچه بیشتر تضعیف گردد. بر این اساس مقامات تل‌آویو با یک برنامه‌ریزی مشخص تلاش کردند تا با ترتیب دادن یک جنگ کم شدت علیه دولت قانونی حماس در جنوب شرقی اراضی اشغالی (نوارغزه) شرایط و فضای سیاسی و امنیتی را بگونه‌ای تغییر دهند که علاوه بر اینکه دولت منتخب حماس( مقاومت اسلامی فلسطین) هر چه بیشتر تضعیف و زیرساخت‌های مقاومت تخریب گردد. از سوی دیگر با به چالش‌ کشیدن فرایند مذاکرات و گفت‌وگوهای میان گروه‌های فلسطینی براساس توفقات «آشتی ملی»، شرایط را برای تمدید دولت غیرقانونی و سازش‌کار ابومازن فراهم کنند.

6-1)سیاست تنش‌زایی و تضعیف دولت منتخب حماس:رژیم صهیونیستی با پیگیری سیاست تنش‌زایی و تفرقه‌افکنی میان گروه‌های فلسطینی خصوصاً جنبش‌های تأثیرگذار در عرصه سیاسی فلسطین از جمله جنبش فتح و حماس تلاش کرد تا اختلافات میان دیدگاه‌های گروه‌های فلسطینی را افزایش دهد، بطوریکه بروز این تنش‌ها از سوی رژیم صهیونیستی موجب شد تا پس از پیروزی حماس در انتخابات پارلمانی و تشکیل دولت «اسماعیل‌هنیه» در سال 2006، اختلافات میان فتح و حماس به مناقشه و سپس درگیری داخلی منجر شود. نتیجه این روند، درگیری‌های شدید نیروهای امنیتی دو طرف و سیطره حماس بر نوار غزه در ژوئن 2007 می‌باشد.تنش‌ها و مناقشات میان فتح و حماس که صهیونیست‌ها نقش اساسی در تشدید و تداوم آن داشتند بهترین وضعیت را برای منافع رژیم صهیونیستی یعنی عدم اتحاد و یکپارچگی میان آنها جهت یک اقدام مؤثر در مبارزات ضد اسراییلی را فراهم می‌کرد.با سیطره حماس بر نوار غزه، تشدید اختلافات میان آنها انفکاک سیاسی- اداری نوار غزه ( تحت سیطره حماس) و کرانه باختری ( تحت کنترل جنبش فتح) تداوم یافت. سران تل‌آویو با تفکیک سیاسی میان حماس و جنبش فتح تلاش کردند تا با تقویت دولت «ابومازن» و اجرای سیاست تشدید محاصره دولت حماس در نوار غزه ، دولت «هنیه» را از صحنه سیاسی فلسطین خارج کرده و در غزه محصور نمایند تا اولاً فعالیت‌های مبارزاتی گروه‌های مقاومت در غزه تمرکز یابد و ثانیاً با ایجاد شرایط سخت و طاقت‌فرسا برای ساکنان غزه ( قعطی برق، نبود لوازم و منابع حیاتی انسانی، فقدان بیش از حد تجهیزات پزشکی، نبود منابع سوختی و ...) فشارها و نارضایتی‌های مردمی را بر دولت حماس افزایش دهند.اما دولت حماس موفق شد طی دوران محاصره، با تأمین امنیت و آرام‌سازی در غزه مدیریت موفقی را بعنوان یک الگوی سیاسی کارآمد در عرصه سیاسی فلسطین را بر نوار غزه استمرار بخشد. این در حالی بود که بسیاری از تحلیل‌گران پیش‌بینی می‌کردند حماس حداکثر یک سال توان اداره نوار غزه تحت محاصره را داشته باشد.تداوم اداره موفقیت‌آمیز نوار غزه توسط دولت «حماس» به موازات پیشرفت‌های گروه‌های مقاومت در عرصه نظامی موجب شد تا صهیونیست‌ها از قدرتمند شدن حماس و تبدیل آن به عنوان یک الگوی موفق سیاسی در عرصه فلسطین و همچنین جلوگیری از ترویج گفتمان مقاومت توسط دولت «هنیه» به عنوان راهکار اصلی آزادی ملت فلسطین به شدت احساس نگرانی کنند. این نتیجه موجب شد تا رژیم صهیونیستی بر اساس راهبرد «تنش‌زایی و تفرقه‌افکنی» میان گروه‌های فلسطینی جهت تضعیف «گفتمان مقاومت» و همچنین تخریب و نابودی زیر ساخت‌های حماس با هدف ایجاد شکاف و تنش در مذاکرات«وحدت ملی» گروه‌های فلسطینی، اجرای یک حمله گسترده نظامی را در دستور کار خود قرار دهد.

2- ریشه‌های منطقه‌ای:در بررسی ریشه‌های جنگ 22 روزه نمی‌توان عوامل خارجی بویژه منطقه‌ای را نادیده گرفت. به عبارت دیگر، رژیم صهیونیستی پس از 60 سال تأسیس، همچنان در هر گونه اقدامی در قبال فلسطینی‌ها، تحت‌تأثیر عوامل منطقه‌ای قرار دارد. سران صهیونیستی با پیگیری سیاست تهدیدزایی در منطقه، مهار «بنیادگرایی و اسلام افراطی» با محوریت ایران را به عنوان اولویت اصلی سیاست امنیتی خاورمیانه را در منطقه ترویج دادند. صهیونیسم با طرح این مسئله تلاش کرده است چنین القا کند که با رشد فزاینده موج اسلامی – ایرانی به عنوان خواستگاه «بنیادگرایی» در خاورمیانه و تأثیر آن بر دول عربی، «بنیادگرایی» موجب خواهد شد تا ثبات سیاسی رژیم‌های عربی به مخاطره افتد.با این نگرش و به دنبال سیاست‌های (جاده صاف‌کن) خاورمیانه‌ای ایالات متحده آمریکا، سران صهیونیستی سعی کردند تا «صف‌بندی» و «آرایش سیاسی منطقه‌ای» جدیدی را در خاورمیانه ایجاد کنند. در این راستا صهیونیسم بین‌الملل با ترویج خطر «بنیادگرایی» و «رادیکالیسم اسلامی» که ثبات سیاسی دول عربی را به مخاطره می‌اندازد سعی کردند با جبهه‌سازی جدید در منطقه موجودیت «دولت صهیونیستی» را از کانون خطر منطقه خاورمیانه خارج کرده و به جز لاینفک این منطقه استراتژیک در آورند. صهیونیسم بین‌الملل براساس اهداف و مقاصد توسعه‌طلبانه و فرا استعماری خود در منطقه استراتژیک خاورمیانه با راهبرد معکوس‌سازی اولویت «سیاست امنیتی منطقه » و تغییر رویکرد در کانون سیاست امنیتی خاورمیانه یعنی تبدیل کشمکش «اعراب- اسراییل» و «مناقشه فلسطین» به عنوان مسئله محوری بحران‌های خاورمیانه به «بحران بنیادگرایی اسلامی با محوریت جمهوری اسلامی ایران » و کشمکش «ایران- اعراب و اسراییل» یک «ائتلاف منطقه‌ای» با حضور «اسراییل» ایجاد کرده و آرایش سیاسی جدیدی با قطب‌بندی کشورهای میانه‌رو(عربستان، اردن و ...) و گروه‌های تندر و بنیادگرا ( ایران، سوریه، سودان، حزب‌الله لبنان، حماس و جنبش‌ جهاد اسلامی) بوجود آورد.رژیم صهیونیستی بر پایه چنین رویکردی تلاش کرد تا در بعد جبهه داخلی خود، مقاومت فلسطین ( دولت حماس) و گفتمان مقاومت را که پس از جنگ سی‌وسه روزه لبنان بعد تازه‌ای به خود گرفته بود را شکلی از «بنیادگرایی اسلامی» جلوه دهد.مقامات صهیونیستی با ترویج این مسئله که مقاومت فلسطین از حمایت‌های ایران - به عنوان محور بنیادگرایی- برخوردار است، تلاش کردند تا دفاع مظلومانه مقاومت فلسطین در برابر جنایات بی‌امان رژیم صهیونیستی را در جهت سیاست‌های راهبردی جمهوری اسلامی ایران علیه اسراییل جلوه داده و اقدامات مبارزاتی گروه‌های مقاومت علیه رژیم اشغالی را نه در جهت «آرمان‌های ملت فلسطین» بلکه در جهت «جنگ نیابتی» از سوی ایران و «تروریسم‌» ترویج و معرفی کنند. صهیونیسم با ترویج این نگرش‌ تلاش می‌کند تا اولاً «مناقشه‌ فلسطین» را از اولویت محوری منطقه خارج سازد. دوماً مقاومت فلسطین و دولت منتخب و قانونی «حماس» را مانعی در روند «صلح» و حل و فصل نهایی مناقشه فلسطین معرفی نماد.با اجرای این سیاست سران صهیونیستی با استفاده از فرصت مذاکره با دول دوست (عربستان، اردن و ....) و با استفاده از اهرم فشار بین‌المللی و سران عرب به «دولت قانونی حماس»، تلاش کردند تا شرایط منطقه و چراغ سبز جهان عرب را برای ترغیب یک حمله نظامی علیه دولت «اسماعیل‌هنیه» جهت تضعیف مقاومت فلسطین در جبهه داخلی خود و به چالش کشاندن مذاکرات گروه‌های فلسطینی و همچنین تقویت جناح سازش کار «دولت ابومازن» فراهم آورند.

3- ریشه‌های فرامنطقه‌ای:در دوره پس از جنگ جهانی دوم تا پایان نظام کمونیستی شوروی، عمده تحولات دنیا تحت تأثیر سیاست‌های نظام سرمایه‌داری تحت رهبری «ایالات متحده آمریکا» حاکم بر روابط بین‌الملل بوده است. این روند طی 2 دهه گذشته بدین صورت تغییر یافته است که آمریکا با برقراری نظم نوی جهانی و بویژه پس از وقایع 11 سپتامبر 2001، در تمامی بحران‌های جهانی و منطقه‌ای ذی‌نفع یا دخیل بوده است. بطوریکه امروز از شرق آسیا ( همانند بحران کره شمالی) تا آمریکای لاتین، نقش و تأثیر آمریکا هویدا می‌باشد. در این شرایط تأثیرگذاری آمریکا بر تحولات خاورمیانه بویژه بحران فلسطین غیرقابل انکار است. حمایت‌های بی‌بدیل آمریکا از رژیم صهیونیستی خصوصاً در دوران جورج بوش، رئیس‌جمهور سابق آمریکا از سیاست‌های آریل‌شارون و ایهود اولمرت موجب شده است تا سران رژیم صهیونیستی در ارتکاب هر گونه جنایت و تدوین هر نوع سیاست اشغالگرانه‌ای علیه ملت مظلوم فلسطین آزادی عمل داشته باشند.اصرار سران رژیم صهیونیستی بر حفظ شهرک‌های صهیونیست‌نشین در کرانه باختری، انجام چندین عملیات بزرگ علیه فلسطینی‌ها ( عملیات سپر بازدارنده 2002، عملیات‌ باران‌های تابستانی 2006 و زمستان داغ 2007)بی‌توجهی به مذاکرات «صلح» با فلسطینیان و طرح‌ها و مذاکرات «صلح» منطقه‌ای و نیز تداوم سیاست تحریم و فشار علیه دولت منتخب حماس، همگی ناشی از حمایت گسترده آمریکا می‌باشد. به بیان دیگر، اگر روابط استراتژیک آمریکا و رژیم صهیونیستی برای مدتی تضعیف شود، تصمیمات و سیاستگذاری‌های داخلی و حتی منطقه‌ای رژیم صهیونیستی تحت تأثیر این مسئله یعنی حمایت‌های دولت واشنگتن قرار خواهد گرفت. تا جایی که رژیم صهیونیستی حمایت‌های آمریکا از این رژیم در سازمان ملل طی جنگ 33 روزه و جنایت‌های وحشیانه خود علیه ملت مظلوم و بی‌دفاع فلسطین را نمی‌تواند از هیچ کشور دیگری انتظار داشته باشد.سران صهیونیستی با تکیه بر حمایت‌های جهان غرب و در رأس آنها ایالات متحده آمریکا و حتی «سازمان ملل آمریکایی» ، با برجسته‌سازی حملات راکتی مقاومت فلسطین ( که در برابر انواع جنایات ددمنشانه و فجیع رژیم صهیونیستی و نقض آتش‌بس از سوی ارتش عبری صورت می‌گرفت.)  و با تفسیر «دفاع مشروع از اسراییل و شهروندانش» برای توجیه یک تهاجم گسترده«جنگ کوچک » در نوار غزه علیه مقاومت اسلامی فلسطین با اهداف و مقاصد سیاسی از پیش تعیین شده اقدام به زمینه‌سازی و توجیهات حقوقی مفصلی در سطح منطقه و جامعه بین‌الملل کردند. به همین منظور مقالات متعددی در روزنامه‌های داخلی و خارجی در این مورد نوشتند. به عنوان مثال با طرح سؤالاتی نظیر این که آیا شرایط غزه شرایط یک سرزمین در حال اشغال است یا خیر و این که آیا اسرائیل مجاز به اقدام به حمله است و آیا این اقدام متناسب با حملات موشکی حماس به اسراییل بوده است.( دفاع مشروع بر اساس اصل 51 منشور ملل متحد) و با مقایسه حمله خود به غزه با حمله آمریکا به طالبان پس از حملات یازدهم سپتامبر و موارد دیگری از این قبیل سعی در توجیه حقوقی اقدام خود داشته‌اند.

ب) اهداف رژیم صهیونیستی در جنگ 22 روزه غزه:مقامات دولت صهیونیستی پس از شکست استراتژیک خود در نبرد ناهمطراز سی‌وسه روزه لبنان با طرح‌ریزی یک برنام نظامی- عملیاتی مشخص و فراهم ساختن زمینه‌ها و بسترهای سیاسی، امنیتی ، اجتماعی و حتی منطقه‌ای و بین‌المللی تدارک یک «جنگ کوچک» علیه دولت قانونی حماس را در محیط امنیتی خود با اهداف و مقاصد از پیش تعیین شده را دنبال نمودند که به صورت ذیل قابل مطرح می‌باشد:

1- بازیابی بازدارندگی نظامی ارتش صهیونیستی که پس از جنگ سی‌وسه روزه لبنان دچار شکست و تزلزل شد.

2- کسب آمادگی نظامی جهت افزایش توان عملیاتی ارتش عبری برپایه راهبرد« جنگ کوچک» در نبردهای آینده اسراییل ( جنگ بعدی با حزب‌الله)

3- حمله زمینی به نوار غزه و تلاش برای تصرف تمام نواحی غزه و به ویژه جداسازی گذرگاه «رفح» از باریکه غزه.

4- نابودی و تخریب تونل‌های ارتباطی نوار غزه با صحرای سینا (مصر)

5- از بین بردن زیرساخت‌های دولت حماس از جمله تمام مراکز نظامی، اداری و زیربنایی از طریق حملات پر شدت هوایی

6- واگذاری مناطق  تصرف شده نوار غزه به دولت «ابومازن» و نیروهای امنیتی تشکیلات خودگردان

7- تضعیف قدرت سیاسی حماس و تخریب«پایگاه مردمی» دولت هنیه در افکار عمومی فلسطین

8- وقت کشی سیاسی برای تمدید دولت خودفروخته و سازش‌کار «ابو مازن»

9- جلوگیری و ممانعت از روند نشست‌ها و مذاکرات «آشتی ملی» در میان گروه‌های فلسطینی و تشدید تنش‌ها و اختلافات.

10- استفاده از فضای جنگ برای تحقق اهداف استراتژیکی و تاکتیکی نظامی.

11- انحراف افکار عمومی جامعه صهیونیستی از چالش‌های درونی دولت صهیونیستی ( سیاسی، امنیتی، اجتماعی و...).

12- کسب مشارکت مردمی جامعه صهیونیستی در انتخابات دولت صهیونیستی با بهانه برقراری و تأمین امنیت برای شهرک‌نشینان صهیونیست.

13- افزایش ضریب تحمل‌پذیری بدنه نظامی و جامعه صهیونیستی نسبت تلفات نیروی انسانی .

14- تست عملیاتی تسلیحات جدید آمریکایی وارد شده به بدنه ارتش صهیونیستی.

ج) دلایل شرایط زمانی رژیم صهیونیستی برای شروع جنگ:رژیم صهیونیستی با برنامه‌‌ریزی مشخص و از پیش تعیین شده تلاش نمود تا با بسترسازی و زمینه‌سازی آغاز جنگ برای کاهش تبعات ناشی از این جنگ، شرایط زمانی خاصی را برای شروع یک حمله گسترده به  نوار غزه علیه دولت قانونی حماس انتخاب نمود که در ادامه مقاله به دلایل زمانی  این جنگ از سوی رژیم صهیونسیتی پرداخته می‌شود.

1- پایان مهلت قانونی آتش‌بس میان دولت منتخب «حماس» و رژیم صهیونیستی در نهم دسامبر 2008 که به دلایل سیاسی و امنیتی دولت صهیونیستی در پی تمدید زمان آتش‌بس بود.رژیم جعلی عبری طی دوران آتش بس بارها مهم‌ترین تعهدات خود را از جمله بازنمودن گذرگاه‌های نوار غزه خصوصاً در یکی و دو ماه پایانی‌ آتش‌بس نقض کرد. اما دولت قانونی حماس که شرایط اسفباری را تحمل می‌نمود با عدم بازگشایی گذرگاه‌های باریکه غزه علی‌الخصوص«معبر رفح»- که جنبه حیاتی برای مردم مظلوم غزه دارد- اعتراض  داشته و مخالف تمدید مهلت به ظاهر آتش‌بس از سوی دولت صهیونیستی بود. بر این اساس دولت تل‌آویو که تعهدات خود  را طی مهلت شش ماهه آتش‌بس عمل نکرده بود بطوریکه گذرگاه‌ها و ورودی‌های نوار غزه را مسدود و فضایی توأم با یک فاجعه انسانی را برای ملت بی‌دفاع غزه فراهم کرد. نقض تعهدات قوانین آتش‌بس تا جایی بود که ارتش صهیونیستی به کرار اقدامات وحشیانه نظامی و ترورهای هدفمند را علیه غزه و مقاومت فلسطین بکار بست.لذا سران پلید صهیونیستی برای انحراف افکار عمومی و توجیه عدم مسئولیت درتهاجم گسترده علیه دولت قانونی حماس با هدف برجسته‌سازی پرتاب راکت‌های گروه‌های مقاومت ( که در واکنش به نقض آتش‌بس واقدامات وحشیانه رژیم صهیونیستی صورت می‌گرفت.) زمان شروع تهاجم گسترده علیه ملت مظلوم غزه را یک هفته به غزه را بعد از پایان یافتن دوره شش ماهه آتش‌بس صورت داد که مسئولیت‌ها و هزینه‌های جنگ در منظر افکار عمومی منطقه و در سطح جامعه بین‌المللی برگردن دولت «حماس» بیفتد.

 2- آغاز سال نو میلادی:دولت اشغالگر قدس برای انحراف افکار عمومی و عدم تمرکز فضای عمومی بین‌الملل به مسئله جنگ غزه، شروع حمله گسترده‌ ارتش صهیونیستی علیه ملت بی‌دفاع غزه را در روزهای نخست سال جدید میلادی (2009) و ایام تعطیلات سال نو میلادی قرار داد.دراین مقطع زمانی افکار و فضای عمومی خصوصاً در جهان غرب عمدتاً سرگرم برنامه‌ریزی برای چگونگی گذران ایام کریسمس بوده و توجه چندانی به مسایل سیاسی و بین‌المللی نداشته است.

3- پایان یافتن مهلت دوره ریاست ابومازن:دوره چهار ساله ریاست «محمود عباس» بر تشکیلات خودگردان همزمان با برگزاری انتخابات پارلمانی در ژانویه 2010  انجام شد. اصرار جاه‌طلبانه «ابومازن» بر تمدید غیرقانونی دوره ریاستی  تشکیلات خودگردان موجب بروز عدم اجماع کلی و وجود اتفاق‌نظر در میان گروه‌های فلسطینی در مورد چگونگی جانشینی ابومازن گردید بطوریکه این مسئله سبب تنش سیاسی و شکاف در عرصه سیاسی فلسطین شد.اما دولت منتخب حماس قائل به پایان دوره ریاست «ابومازن» بر تشکیلات خودگردان و لزوم برگزاری انتخابات بود. ولی ابومازن برای تمدید قدرت غیرقانونی خود تلاش کرد تا زمان برگزاری دو انتخابات ریاستی و مجلس ملی فلسطین یکجا انجام شد.براساس این طرح «ابومازن» یا می‌بایست انتخابات ریاستی یک سال به تأخیر افتد( و به تبع دوره حکومت وی یک سال تمدید گردد.) و یا انتخابات مجلس یک سال جلوتر برگزار شود و در نتیجه دوره مجلس کنونی که حماس براساس انتخابات پیشین در آن اکثریت یافته بود یک سال زودتر پایان یافت. حماس با برگزاری هم زمان دو انتخابات مخالف بوده و از آن جا که رژیم صهیونیستی مایل به تمدید دوره حکومت سازش کار ابومازن بود با ورود به غزه و اقدام به جنگ در 27 دسامبر 2008 یعنی دو هفته قبل از پایان مهلت دوره ریاست ابومازن، عملاً بحث انتخابات را معلق نگاه می‌داشت.

4- قرار گرفتن دولت در آستانه انتخابات:تهاجم وحشیانه ارتش صهیونیستی به نوار غزه از سوی رژیم صهیونیستی در شرایط زمانی آغاز شد که انتخابات پارلمانی اسراییل انجام شد و حزب «کادیما» نخستین دور حضور در سطح اول سیاست دولت صهیونیستی را سپری می‌کرد. انطباق شروع جنگ علیه مقاومت فلسطین با رقابت‌های انتخاباتی در رژیم صهیونیستی را با حرف و حدیث‌های فراوانی در مورد انگیزه اصلی جناح حاکم از بروز جنگ در این شرایط زمانی همراه ساخته است.در واقع، بررسی تطبیقی خسارات ناشی از حملات موشکی سبک گروه‌های مقاومت که در پاسخ به اقدامات وحشیانه رژیم صهیونیستی انجام می‌گرفت- با هزینه‌های سنگین حمله گسترده ارتش صهیونیستی علیه ملت بی‌دفاع غزه، واقعی بودن دغدغه‌های امنیتی جناح حاکم ( به دلایل چالش‌های درونی رژیم صهیونیستی) در روزهای پایانی حاکمیت خود را با توجه به رشد گرایشات راستگرایانه در جامعه صهیونیستی بویژه پس از ناکامی جریان میانه‌رو در برابر مقاومت «حزب‌الله» را با تردید مواجه می‌کند.از سوی دیگر، نزدیک بودن انتخابات سراسر ی در رژیم صهیونیستی و تجربه ناموفق جریان میانه‌رو در پاسخگویی به چالش‌های سیاسی و امنیتی جامعه صهیونیستی، توجیه مناسبی را درخصوص چرایی انطباق زمانی این دو رویداد یعنی آغاز جنگی کوچک علیه دولت قانونی حماس و برگزاری انتخابات سراسری در رژیم صهیونسیتی در اختیارمخاطب قرار می‌دهد.در عین حال تذکراین نکته ضروری است که آغاز و خاتمه جنگ در اسراییل نمی‌تواند به تصمیم‌ یک یادو نفر مرتبط بوده و در واقع تصمیم به آغاز چنین جنگی نمی‌توانسته است صرفاً با انگیزه‌های انتخاباتی اتخاذ شود. یقیناً مجموعه سیستم نظامی ،اطلاعاتی و سیاسی حاکم بر این رژیم در مورد آغاز این جنگ در چنین زمانی به اجماع رسیده بودند، اما نقش ایهود باراک، وزیردفاع و تزیپی لیونی وزیر خارجه به عنوان رهبران دو حزب ائتلافی کابینه یعنی حزب کارگر و کادیما بسیار مهم بوده است.

 5- جابه جایی قدرت در هیأت حاکمه آمریکا:با توجه به سطح استراتژیک روابط میان آمریکا و رژیم صهیونیستی و قدرت نفوذلابی صهیونیستی در صحنه قدرت سیاسی آمریکا بویژه در بعد سیاست‌های خارجی ایالات متحده علی‌الخصوص راهبرداهای خاورمیانه‌ای آمریکا، سران صهیونیستی درصدد برآمدند تا برای تحقق سیاست‌های راهبردی و تاکتیکی خود در برابر مقاومت و در سطح منطقه و همچنین تعیین خطوط سیاست‌های خاورمیانه‌ای آمریکا، شروع جنگ متجاوزانه‌ خود علیه ملت بی‌دفاع غزه را در فاصله زمانی جابه جایی در قدرت حاکمه آمریکا قرار دهند.با این نگرش، شروع حمله گسترده‌ ارتش صهیونیستی علیه دولت قانونی حماس( مقاومت فلسطین) و کشتار وحشیانه ملت مظلوم و بی‌دفاع غزه توسط رژیم غاصب و جعلی صهیونیستی می‌توانست پیش زمینه‌ای برای فعال‌سازی بازیگری آمریکا (پیگیری طرح‌های صهیونیستی صلح‌خاورمیانه‌ای از سوی دولت واشنگتن) پس از شکست سیاست‌های خاورمیانه‌ای‌اش(خاورمیانه بزرگ و خاورمیانه جدید) در منطقه استراتژیک خاورمیانه پس از انتقال قدرت با محوریت تأمین منافع سران صهیونیستی باشد.

د) جنگ کم شدت، استراتژی نظامی رژیم صهیونیستی:رژیم صهیونیستی در جنگ سی‌وسه روزه لبنان از لحاظ نظامی و سیاسی متحمل شکست سنگینی گردید بطوری که بازدارندگی ارتش اسطوره‌ای آن به یکباره فرو ریخت. ارتشی که در تمام جنگ‌های ادواری اسراییل با اعراب (جنگ 1948، جنگ بحران کانال سوئز 1956، جنگ شش روزه 1967، جنگ اکتبر 1973 و جنگ 1982 لبنان) توانست معادله جنگ را ظرف چند روز با موفقیت‌های قابل توجه نظامی به سود خود پایان رساند. چیزی جز عدم دستیابی رژیم صهیونیستی به اهداف و مقاصد سیاسی و نظامی اعلامی و همچنین ضعف ارتش عبری در ابعاد عملیاتی و تاکتیکی جنگ بدست نیاورد.ناکامی و شکست ارتش فوق مدرن صهیونیستی در نبرد ناهمطراز  سی‌سه روزه لبنان آن هم در برابر یک حزب جهادی علاوه بر تأثیرات سیاسی، تأثیرات کوتاه مدت و میان مدتی را بر محیط امنیتی( چه در بعد داخلی و چه خارجی) بر جای گذاشت که حتی جنگ‌های آینده اسراییل را در بر می‌گرفت.راهبرد نظامی رژیم صهیونیستی در نبرد ناهمطراز از سی‌سه روزه همانند جنگ‌های پیشین اسراییل بر پایه بازدارندگی نظامی، تکیه بر توان نظامی بالا، کشاندن جبهه درگیری به عمق خاک دشمن، حملات پیشدستانه، اصل جنگ کوتاه مدت و تهاجم برق‌آسا و سریع قرار داشت، اما حزب‌الله لبنان با وجود حملات شدید و شکننده جنگنده‌های صهیونیستی با ابتکار عمل و بر پایه استراتژی دفاع متحرک و همچنین با فرسایشی کردن جنگ و کشاندن جبهه درگیری به عمق اراضی اشغالی با استمرار حملات موشکی(راکت‌های کاتیوشا) توانست بازدارندگی و هیمنه ارتش اسطوره‌ای صهیونیستی را به کام تلخ شکست کشانده و امنیت ملی اسراییل را به مخاطره و چالش جدی بیندازد.با توجه به محیط امنیتی رژیم صهیونیستی به دلیل ماهیت اشغالگری آن، جامعه چند پاره صهیونیستی فضایی نظامی و پادگانی به خود گرفته است بگونه‌ای که ارتش مهم‌ترین رکن و بنیاد «دولت- ملت» می‌باشد.از آنجایی که ارتش و ماهیت نظامی  رژیم صهیونیستی عاملی مهم در روند «ملت‌سازی» و «دولت‌- ملت» در جامعه دروغین صهیونیستی بوده است به همین دلیل بین «راهبرد امنیتی» و «راهبرد نظامی» در تمامی سطوح استراتژی‌های دولت صهیونیستی چندان تمایزی وجود ندارد.بر این اساس با ملاحظه به تحولاتی که از بدو تشکیل دولت جعلی صهیونیستی پیش آمده و نیز وقوع جنگ‌های رژیم صهیونیستی که با اعراب و همچنین وجود دغدغه‌ همیشگی بقا و موجودیت این رژیم سبب شده تا «امنیت ملی» در نگاه راهبردی دولت صهیونیستی با «امنیت نظامی» آن مترداف شود.با این نگرش پس از ناکامی و شکست استراتژیک رژیم صهیونیستی در سال 2006 در نبرد سی‌وسه روزه لبنان بر خلاف گزارش کمیته انحرافی «وینوگراد»، ضعف و ناتوانی ارتش صهیونیستی در بعد عملیاتی و تاکتیکی در صحنه نبرد بیش از پیش قابل لمس بود. این مسئله سبب شد تا ارتش عبری راهبردهای عملیاتی و تاکتیکی خود را در صحنه جنگ و درگیری مورد بازبینی و بازنگری قرار دهد.لذا از آنجایی که بازدارندگی نظامی، جنگ و تهدید به جنگ همواره نقشی اساسی در شکل‌گیری و ادامه حیات دولت جعلی صهیونیستی داشته است، ناکامی و شکست در جنگ سی‌و سه روزه لبنان موجب شد تا امنیت ملی رژیم صهیونیستی دچار چالش جدی و اساسی شود. بر این اساس دولت «تل‌آویو» جهت بازگرداندن بازدارندگی و تقویت مؤلفه‌های امنیتی ملی خود با تکیه بر تجربیات تلخ جنگ سی‌وسه روزه و برای رویارویی بهتر و موفق‌تر در جنگ‌های آینده خود در صحنه یک جنگ تمام عیار، تدبیر و راهبرد «جنگ کوچک» را در استراتژی عملیاتی ارتش مورد توجه قرار داد. بطوریکه پس از گذشت بیش از دو سال از نبرد سی‌وسه روزه لبنان، ارتش صهیونیستی با تغییر و تحولات در سطوح راهبردی، عملیاتی و تاکتیکی خود بر پایه راهبرد «جنگ کوچک» در روزهای پایانی سال 2008 جنگ ناجوانمردانه ای علیه ملت مظلوم غزه را آغاز کرد.رژیم صهیونیستی حمله گسترده علیه مقاومت مظلوم غزه را در شرایطی گسترش داد که برای اولین‌بار «جنگ کوچک»  و «کم‌شدتی» را در عمق جنوب و جنوب‌شرقی اراضی اشغالی فلسطین( شهرها و شهرک‌های صهیونیست‌نشین) شعله‌ور می‌کرد.در بررسی تهاجم گسترده ارتش عبری به نوار غزه تحت عنوان «عملیات سرب گداخته» این مسئله را می‌توان به خوبی درک کرد که دولت اشغالگر قدس تلاش کرد تا شرایط یک جنگ کوچک و کم‌شدت را جهت بازبینی توان‌ عملیاتی ارتش فراهم آورد به گونه‌ای که بدنه نظامی رژیم صهیونیستی تجربیات عملیاتی و تاکتیکی برای جنگ‌های آینده این رژیم ( جنگ نچندان دور با حزب‌الله ) کسب نماید.سران صهیونیستی با تبانی با دولت مصر جهت بستن گذرگاه‌ها و ورودی‌های این کشور به باریکه غزه و  همچنین با استقرار ادوات زرهی و یگان‌های نظامی در طول محیط مرزی نوار غزه، منطقه باریکه غزه را به  یک «منطقه بسته نظامی» تبدیل کرد. در واقع انجام عملیات «سرب‌گداخته» برای ارتش مدرن عبری یک «مانور عظیم نظامی» در فضای حقیقی جنگ بود چرا که رژیم صهیونیستی در این تهاجم ناجوانمردانه علیه مردم بی‌دفاع غزه از کلیه سطوح بدنه نظامی ارتش( هوایی، زمینی و دریایی) استفاده کرد. تاجایی که بر خلاف جنگ ناهمطراز سی‌وسه روزه لبنان، ارتش صهیونیستی واحدهای «نیروهای ذخیره و احتیاط» خود را در عملیات گسترده «سرب‌گداخته» عملیاتی نمود.به طور کلی رژیم صهیونیستی با آغاز یک «جنگ کوچک» - تهاجم گسترده ای علیه ملت مظلوم و بی‌دفاع غزه – آن هم در درون محیط امنیتی خود بر خلاف سایر ارتش‌ها برای کسب پیروزی نهایی و موفقیت کامل وارد میدان نبرد می‌شوند به منظور رویارویی با چالش‌های جدید «تهدیدات» با روش‌های مختلف و همچنین ایجاد پویایی‌های یگانی و رزمی بدنه نظامی ارتش و کسب نتایج و تجربیات عملیاتی و تاکتیکی به دنبال افزایش توان عملیاتی ارتش صهیونیستی برای رویارویی جدی و موفق در جنگ‌های آینده اسراییل بوده است.یکی دیگر از عناصر مهم استراتژی«جنگ کوچک» افزایش تحمل‌پذیری بدنه نظامی و جامعه در فرسایشی شدن جنگ و هزینه و تلفات انسانی برای جنگی مبهم و نامشخص در آینده است. بدین ترتیب ارتش صهیونیستی با شکل جدید چنین نبردی( جنگ کوچک) در راهبردهای نظامی خود علاوه بر فراهم ساختن شرایطی برای افزایش توان نظامی و عملیاتی ارتش، به دنبال ایجاد فضای سازگاری نظامیان و پذیرش عمومی جامعه به لحاظ تلفات انسانی بود. دیگر اینکه راهبرد «جنگ کوچک» با افزایش ضریب تحمل‌پذیری نیروهای نظامی در جنگ فرسایشی و کاهش حساسیت جامعه نسبت به تلفات انسانی، قدرت نرم یک دولت را برای ادامه جنگ و حضور در جنگ‌های آینده را افزایش می‌دهد.اما این موضوع در مورد رژیم صهیونیستی صدق نمی‌کند. تأکید جامعه صهیونیستی بر ارزش‌‌های غربی و همچنین وحشت و هراس از تلفات انسانی سبب ضعف و آسیب‌پذیری جدی رژیم صهیونیستی گردیده است. حساسیت شدید جامعه صهیونیستی به لحاظ شرایط امنیتی و ناامنی نسبی نسبت به هزینه انسانی و تلفات جانی موجب شده تا انگیزه خدمت در ارتش و حضور در صحنه جنگ و درگیری در رژیم صهیونیستی سیری نزولی داشته باشد. بطوریکه در نبرد سی‌وسه روزه در تابستان 2006، «سیدحسن نصرالله» دبیرکل حزب‌الله لبنان با ایده «خانه عنکبوت» و با فرسایشی کردن جنگ و بردن جبهه درگیری به عمق اراضی اشغالی ضریب تحمل‌پذیری در جامعه صهیونیستی و حتی در میان نیروهای نظامی ارتش صهیونیستی به چالش کشید. با افزایش تلفات انسانی در طول جنگ سی‌وسه روزه این واقعیت نمایان شد که جامعه صهیونیستی از جنگ و تهدید طولانی‌ مدت خسته شده و تمایل به دادن هزینه‌ جانی و مالی را برای جنگ مداوم ندارد.لذا رژیم صهیونیستی با اتخاذ راهبرد «جنگ کوچک» و حمله به غزه به عنوان استراتژی جنگی خود تلاش کرد با روزمره و عادی کردن تلفات و هزینه‌های انسانی این ضعف و آسیب‌پذیری در درون محیط امنیتی خود و طولانی کردن آن نسبت به حملات گذشته رژیم صهیونیستی علیه ملت مظلوم فلسطین- و همچنین عادی کردن تلفات انسانی از طریق منابع خبری به دلیل افزایش ضریب تحمل‌پذیری جامعه صهیونیستی و سازگاری نیروهای نظامی در فرسایشی شدن نبرد، در جنگ‌های آینده اسراییل مشکلات را برای مقامات رژیم صهیونیستی کاهش دهد.

نویسنده: مصطفی نظری 

تمام:حُرّ14


| شناسه مطلب: 157999







فیلم

خبرگزاری بین المللی قدس


خبرگزاری بین المللی قدس

2017 Qods News Agency. All Rights Reserved

نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.