بیداری عربی؛ از آغاز قرن بیستم تا آغاز قرن بیست و یکم،درموج دوم بیداری،همه کشورهای عربی...
مقدمه
جهان عرب در دوران معاصر، سه موج گسترده و اساسی بیداری را پشت سر گذاشته است. هر یک از این سه موج، تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی عمیقی را در این کشورها به وجود آورد. سه موج بیداری اعراب عبارتند از:
1- موج نخست، ناسیونالیسم قومیعرب
2- موج دوم، ناسیونالیسم رادیکال عرب برای تحقق آرمان وحدت اعراب
3- موج سوم، بهار عرب(بیداری اسلامی)
سوال پیش رو این است که ریشه قیامهای مردمی کشورهای عربی از آغاز قرن بیستم چه بوده است؟
فرضیه و پاسخ احتمالی این است که قیامهای مردمی کشورهای عربی در طول یکصد سال گذشته، ریشه واحدی نداشته است بلکه مردم در هر دوره در پی دستیابی به اهداف متفاوتی بودهاند.
موج اول بیداری و قیام مردم عرب در آغاز قرن بیستم با هدف کسب استقلال کشورهای عربی بود. در موج دوم این کشورها در پی اتحاد جهان عرب و رهایی از سلطه استعمار غرب بود. اما موج سوم بیداری اعراب، نوعی بیداری اسلامیو تلاش برای احیای هویت اسلامیدر این کشورها است. سر دادن شعارهای مذهبی در این انقلابها و پیروزی اسلامگرایان در انتخابات، مؤید این امر است.
در ادامه به تشریح هر یک از این موارد خواهیم پرداخت.
الف) موج اول بیداری اعراب؛ از نیمه دوم قرن نوزدهم تا پایان جنگ اول جهانی
موج اول بیداری اعراب از نیمه دوم قرن نوزدهم آغاز شد و تا پایان جنگ اول ادامه پیدا کرد. جنگ جهانی اول را که از آن به عنوان جنگ ملیتها نیز نام بردهاند سبب جدایی سرزمینهای عربی از امپراتوری عثمانی و استقلال کشورهای عربی شد. با زوال امپراتوری عثمانی، روند بیداری اعراب شکل گرفت. گرچه بیداری اعراب در آغاز، جنبههای فرهنگی، مذهبی و سیاسی داشت اما به تدریج جنبه سیاسی آن بیشتر شد و در اوایل قرن بیستم به صورت یک حرکت تمام عیار سیاسی درآمد. اعراب در آغاز، خواستار اصلاحات سیاسی در درون امپراتوری عثمانی برای دستیابی به برابری همه نژادها بهویژه دو نژاد ترک و عرب بودند، اما کمکم بحث خودمختاری محلی را مطرح کردند و بعد از انقلاب ترکهای جوان در سال 1908 و نیز تحولات بینالمللی و سیاست قدرتهای بزرگ در اروپا و خاور نزدیک، به تدریج جدایی کامل از امپراتوری عثمانی و استقلال سرزمینهای عرب را هدف خود ساختند.(1)
عوامل متعددی، زمینه ساز موج اول بیداری اعراب بود: سلطهگری قدرتهای امپریالیستی اروپا، نفوذ فرهنگ، تمدن و آرمانهای سیاسی و اجتماعی اندیشههای لیبرال غرب به عنوان عوامل اصلی و عمده خارجی از یک طرف و زوال و ضعف روزافزون قدرت امپراتوری عثمانی در برابر سلطهطلبی غرب به همراه استبداد داخلی بهویژه در زمان ترکان جوان از سوی دیگر، از جمله مهمترین عوامل رشد و استحکام جنبش ناسیونالیسم عرب به شمار میآیند. گرچه این موج استقلال اعراب، به ابزاری برای تحقق اهداف بریتانیا در خاورمیانه تبدیل شد.
فروپاشی امپراتوری عثمانی بعد از جنگ اول جهانی و ظهور اندیشه پانترکیسم ترکان جوان در بقایای امپراتوری فروپاشیده عثمانی، موجب حس بیداری همبستگی و ناسیونالیستی اعراب و ایجاد انگیزه برای کسب استقلال سیاسی بیشتر شد. با این وجود، خواستار تشکیل یک کشور واحد عربی بودهاند و برای دستیابی به این هدف به وعدههای بیاساس امپریالیستهای غربی دل خوش کرده بودند.(2)
انگلستان برای حفظ منافع خود در خاورمیانه و هندوستان از یک طرف، اعراب را به شورش و جنگ با عثمانی تحریک میکرد و از سوی دیگر، در توافقی پنهانی با روسیه و فرانسه و با قرارداد سایکس و پیکو، منطقه خاورمیانه را میان خود و متحدانش تقسیم کرد. به این ترتیب، ناسیونالیسم عربی در مرحله اول شکست خورد و با تشکیل رژیم صهیونیستی در خاک فلسطین موجب سرخوردگی و ناامیدی اعراب از انگلستان و وعده های آن شد. از این زمان، مسأله فلسطین به عنوان مشکل اصلی اعراب مطرح شد. اعراب نتوانستند در قالب یک کشور واحد متحد شوند و نفوذ بیگانگان آنها را از وحدت دور نگه داشت.(3)
ب) موج دوم بیداری اعراب؛ پس از جنگ دوم جهانی تا پایان دهه هفتاد میلادی
مرحله دوم بیداری اعراب، نوعی مبارزه برای کسب استقلال سیاسی و رهایی از سلطه استعمار غرب بود. وقوع کودتاهای چپگرایانه در کشورهای عربی در این دوره نماد بارز موج دوم بیداری اعراب است. تلاش برای ملتسازی و کسب اتحاد در مقابل قدرتهای امپریالیستی از ویژگی های این دوران است(4)
با شکست اعراب در موج اول، زمینه شکلگیری موج دوم بیداری اعراب فراهم شد. سلطه و نفوذ استعمار غرب بر این کشورها موجب شکلگیری ناسیونالیسم عربی شد. پراکندگی کشورهای عرب از یکسو و وابستگی آنها به قدرتهای بزرگ بینالمللی مانند انگلستان و فرانسه و آمریکا باعث شد تا ناسیونالیسم رادیکال عرب شکل بگیرد و موج دوم بیداری اعراب با هدف وحدت تمامیکشورهای عربی بوجود آید. در طول این جریان، رژیمهای رادیکال عربی از طریق کودتاهای نظامی روی کار آمدند و با گسترش اندیشه سوسیالیسم عربی، موجب پیدایش ایدئولوژیهای رادیکالی مانند ناصریسم و بعثیسم در جهان عرب شدند. وقوع کودتا در سال 1952 در مصر که موجب سقوط رژیم پادشاهی این کشور و روی کار آمدن حکومت جمهوری شد و نیز وقوع سه کودتا در طول سالهای 1958 تا 1968 در عراق که سرانجام موجب روی کار آمدن بعثیها منجر شد و وقوع کودتای بعثی در سال 1963 در سوریه و کودتای 1969 در لیبی، پیامد موج دوم بیداری اعراب بود(5)
در موج دوم بیداری، همه کشورهای عربی به طور یکپارچه و متفقالقول در پی تحقق آرمان وحدت جهان عرب نبودند. بلکه کشورهایی که رژیمهای محافظهکار و سنتی آنان با وقوع کودتا سقوط کرده بود، سردمدار این جریان بودند. کشورهایی مثل مصر و عراق در این راه پیشرو بودند. زیادهروی این رژیمهای تندرو در پیگیری اهداف خود و تلاش برای همراه کردن سایر کشورهای عرب با این جریان، موجب نگرانی برخی حاکمان قدیمی و سنتی عرب در خاورمیانه شد. نمونه آشکار این حکومت ها، سلاطین عربستان بودند. به طور کلی پادشاهان عربستان از ملک سعود (1964-1953) تا ملک فیصل(1975-1964) با تندروی ناصریستها و رادیکالیستهای عراق مخالف بودند. یکی از دلایل این نگرانی، ترس از وقوع حوادث مشابه در این کشورها و سقوط پادشاهی سنتی این کشور بود.
از این زمان جهان عرب به دو قسمت تقسیم شد: کشورهای محافظهکار عربی همچون عربستان، کویت، عمان بحرین، اردن، و لبنان و کشورهای رادیکال و انقلابی منطقه همچون عراق، مصر، سوریه، و جنبش های مارکسیستی در یمن و عمان.
دلیل دیگر، ناشی از گسترش اندیشه سوسیالیسم عربی ناسیونالیستهای عرب در منطقه بود. ترس از نفوذ شوروی در منطقه و رسوخ اندیشه سوسیالیسم عربی در ذهن مردم این کشورها موجب وحشت پادشاهان سنتی منطقه میشد. این حاکمان سنتی که نگران از دستدادن موقعیت حکمرانی خود در منطقه بودند به اندیشه وحدت عربی و تشکیل کشور واحد عربی به مخالفت پرداختند.
یکی از پیامدهای مهم موج دوم بیداری عربها شکاف در جهان عرب میان دو قطب رادیکال و میانهرو و سرآغاز پدیدهای بود که «مالکوم کر» از آن به عنوان «جنگ سرد عربی» نام برد. کشمکش میان رژیمهای رادیکال عربی به رهبری ناصر و رژیمهای محافظهکار به رهبری عربستان سعودی به مدت دو دهه، جهان عرب را به خود مشغول کرد. پیامد دیگر موج دوم بیداری عرب، دامن زدن به کشمکشهای ملی در خاورمیانه میان اعراب و غیر اعراب به ویژه با ایرانیان و ترکها بود که سرانجام به کشمکش نظامی میان ایران و عراق پس از انقلاب اسلامی ایران منجر شد.
با این وجود، موج دوم بیداری اعراب نیز به اهداف خود دست نیافت. در این روند به جای تحقق آرمان کشور واحد عربی، رژیمهای اقتدارگرای نظامیهم در کشورهای رادیکال و هم در کشورهای محافظه کار عرب روی کار آمدند و آزادی قربانی شعارهای بی سرانجام رهبران رادیکال و محافظهکار مانند وحدت عربی، همبستگی اسلامی و مبارزه ضد صهیونیستی شدند تنها نمونههای ناقص وحدت اعراب یعنی اتحاد مصر و سوریه در سال 1958 و اتحاد هاشمی با شکست روبهرو شد و از هم پاشید. ناصر، سیاست اتحاد مصر و سوریه را با هدف تشکیل کشور واحد عربی انجام داد و نیز در مقابله با جمهوری عربی متحده مصر و سوریه «اتحاد هاشمی» را تشکیل دادند.(6)
با روی کار آمدن رژیمهای دیکتاتوری نظامی حاصل کودتا، فقر، سرکوب و نارضایتی در میان اقشار مختلف تودههای عرب رایج شد. حتی رژیمهای محافظهکار عرب با دامن زدن به نگرانی ناشی از خطر وقوع کودتا و نفوذ اندیشه سوسیالیستی به کشورهایشان و تاکید بر وحدت اسلامی، از نظر سرکوب و سلب آزادیهای مردم کشورهایشان دست کمی از دیکتاتورهای نظامی نداشتند.
جنبش مقاومت فلسطین هم نتوانست به هدف خود، یعنی آزادی سرزمینهای فلسطین از دست رژیم صهیونیستی دست پیدا کند و به نوبه خود، سرخوردگی اعراب را از شکست موج دوم بیداریشان بیشتر کرد. ناتوانی اعراب در تحقق اهدافشان برای دستیابی به وحدت عربی، سوسیالیسم و نابودی صهیونیسم در موج دوم بیداری اعراب، سرخوردگی گستردهای را در میان شهروندان کشورهای عربی بوجود آورد و آنان را نسبت به این گونه ایدئولوژیها و شعارها بدبین کرد. در نتیجه، این رژیمها در سالهای 1980 و 1990 با بحران مشروعیت مواجه شدند. تلاش برخی رژیمهای عرب در مصر، الجزایر، اردن و یمن برای اصلاحات از بالا به نتیجهای نرسید و دیکتاتوری و سرکوب مجدداً حاکم شد. این عوامل، زمینه ساز موج سوم بیداری اعراب شد.
بدینگونه، در حالی که موج نخست و موج دوم بیداری عرب بر محور ناسیونالیسم رادیکال عربی استوار بود، موج سوم بر محور نیازهای واقعی شهروندان کشورهای عرب به حل مشکلات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی به چرخش درآمده است. در حالیکه موج نخست و دوم بیداری عرب، فرهنگ نخبهگرایانه سیاسی را بر جهان عرب حاکم کرد و به گسترش و استحکام اقتدارگرایی انجامید، موج سوم بیداری عربی دوران جلوه فرهنگ سیاسی مشارکتی و به جولان درآمدن تودههای شهروندان برای بدست آوردن آزادیهای سیاسی و اجتماعی، حقوق اقتصادی را نشان میدهد.
ج) موج سوم بیداری اعراب
این اعتراضات در 18 دسامبر 2010 با قیام تونس، در پی خودسوزی محمد بوعزیزی در اعتراض به فساد و بدرفتاری پلیس، آغاز شد. به دلیل وجود شرایط مشابه در سایر کشورهای منطقه و موفقیت اعتراضات در تونس، اعتراضات با زنجیرهای از نا آرامیها در الجزایر، اردن، مصر، سوریه، یمن، بحرین، لیبی و عربستان و در سطحی کوچکتر دیگر کشورهای عرب ادامه یافت. در بسیاری از موارد روزهای اوج اعتراضات با نام«روز خشم»(یوم الغضب) یا اصطلاحاتی مشابه توصیف شده است. بسیاری از این اعتراضات در کشورهایی رخ داده است که حاکمان آن از همپیمانان ایالات متحده محسوب شده و از حمایتهای اقتصادی و سیاسی این کشور استفاده میکردند.
مجموعهای بیسابقه و در حال جریان از قیام ها، راهپیماییها و اعتراضات در کشورهای عمدتاً عربنشین شمال آفریقا و جنوب غرب آسیا شامل: تونس، مصر، لیبی، سوریه یمن، بحرین و اردن و در سطحی کوچکتر عربستان سعودی، الجزایر، عمان، کویت، مراکش ، موریتانی و سودان در حال وقوع است. غالب مخالفان در کشورهای عربی شعار «الشعب یرید اسقاط النظام» یعنی«مردم خواهان برکناری رژیم هستند» سر میدهند. به عقیده این گروه در موج سوم، مردم در کشورهای عربی در پی ایجاد نظامی مردم سالار هستند.
تردیدی در این نیست که انقلابهای تونس، مصر، لیبی، یمن و بحرین و آنچه در اردن و عربستان و ... به عنوان بسترهای انقلاب جریان دارد، در کشورهایی اتفاق افتاده که اکثریت قاطع یا همه جمعیت آن را مسلمان تشکیل دادهاند و علاوه بر آن با توجه به شعارها، نمازها، و نمادهای برپاکنندگان این انقلابها انسانهای مذهبی هستند و از آنجا که در اکثریت جوامع مورد اشاره در طول دهها سال مردم برای برپایی نماز جمعه و جماعت و... با مانعی از سوی حکومت مواجه نبودهاند، بر پایی نمازها و شعارهای مذهبی به ویژه شعار الله اکبر، شعار تمامیملتهایی است که در برابر حکومتهای جابر قیام و انقلاب کردهاند(8) و استفاده از آن بهعنوان وسیله مبارزه، معنا و مقصد خاص این انقلابها را نشان میدهد. علاوه بر این موارد، اعلام رسمی محور بودن شریعت در نظامهای آینده در روز اعلام رسمی پیروزی از سوی رهبرانی نظیر مصطفی عبدالجلیل و راشد الغنوشی نشان میدهد که برپایی نمازها و حرکت از مبدأ نمازجمعه معنای خاصی داشته و پیروزی کاندیداهای شریعت گرا در انتخابات تونس که اولین انتخابات در شرایط جدید منطقه بود- هم نشان داد که متن مردم و رهبران انقلابها به اجرای شریعت به عنوان یک انتخاب مهم سیاسی در مرحله حساس نظامسازی مینگرند و بر تحقق آن اصرار دارند. بنابراین به نظر میرسد بیداری اسلامی، تعبیر صحیح این جریانات است.(9)
برخی از تحلیل گران غربی و داخلی، نا آرامی و انقلابهای اخیر کشورهای عربی را حرکتهایی دموکراسیخواهانه و ضد استبدادی صرف معرفی مینمایند. در مقابل، دیدگاهی وجود دارد که نا آرامیهای اخیر را «بیداری اسلامی» در نظر میگیرد. از این لحاظ، نشانهها و نمودهای اسلامی قیامها و انقلابهای در کشورهای عربی را بیشتر میتوان در قالب «بیداری اسلامی» و خواستهها و مطالبات اعلام شده مردم، نهادها، شعارهای مذهبی قیامها و راهپیماییها و مواردی از این قبیل، ارزیابی کرد.
تأکید بر دیدگاه «بیداری اسلامی» بر موارد زیر مبتنی است: نخست، عوامل مورد ادعا در استدلالهای معتقدان به بهار عربی علت و عامل این قیامها نیستند، بلکه آنها تنها زمینه و بستر این نا آرامیها وانقلابها را فراهم کردهاند. قائلان به دیدگاه«بهار عربی» با این استدلال که علت ظهور نا آرامیها و قیام های اخیر در کشورهای عربی مواردی نظیر ساختار استبدادی و اقتدارگرایانه نظام سیاسی، نبود نهادهای سیاسی متکثر، دامنه محدود مشارکت سیاسی و اجتماعی در کشورهای عربی و مواردی از این دست بوده است، این قیام ها را جنبشهای ضد استبدادی و دمکراسی خواهانه در نظر میگیرند و بر همین مبنا آنها را بهار عربی میخوانند.
بر خلاف این استدلال به عنوان مثال میتوان گفت نبود فرصتهای مشارکت سیاسی مردمیکه خود از ساختار بسته و استبدادی نظام سیاسی ناشی میشود علت چندان مهمیبرای بی ثباتی سیاسی در مقایسه با آن چه ممکن است انتظار برود، نیست. در واقع این فرضیه که نوسازی منجر به افزایش تقاضای مشارکت سیاسی میشود که در صورت اختناق و سرکوب ، مخالفت گسترده، جنبشهای افراطی و قیامهای انقلابی را در پی میآورد بر مبنای وقایع دو دهه گذشته در نقاط مختلف جهان ثابت نشده است.
در بیشتر کشورهای عربی تاکنون طبقه متوسط چندان قدرتمندی که بتواند پیشرو و عامل یک حرکت و جنبش دمکراتیک باشد شکل نگرفته است. در این کشورها به نظر میرسد ساختار قبیلهای و قومیحکومت همچنان به قوت خود باقی مانده است. شواهد تاریخی هم نشان میدهد که بسیاری از مردمیترین جنبشهای سیاسی گسترده در کشورهای منطقه خاورمیانه در خلال دهههای گذشته بر اساس طبقه یا ملاحظات اقتصادی نبوده بلکه حالت مذهبی یا قومیداشته است.
نهایتاً، مذهب به عنوان مبنایی معنا بخش، نقش اساسی و تأثیر گذاری در هویت یابی افراد در برابر غرب ایفا میکند و این امر به نوبه خود، تقابل ملت ها با دولتهای عربی طرفدار و متمایل به غرب را به همراه داشته است. فرایند نوسازی نیز که به درجات مختلف در کشورهای عربی در جریان است، احیای مذهب به عنوان عاملی اصلی در جهت هویت بخشی و تقویت هویت های فرهنگی بومیدر برابر غرب را به همراه داشته است.
این مسئله به نوبه خود به تقابل ملتهای عربی خواهان هویت اسلامی با دولتهای عربی عمدتاً متمایل و طرفدار غرب کمک کرده است. در نهایت رویارویی و قیام مردم علیه دولتها را در پی داشته است. نتایج انتخابات تونس و مصر که پیروزی اسلام گرایان را به همراه داشته است، شاهد درستی برای این امر است. بنابراین در جایی که مبنای تقابل، اسلام و هویت خواهی اسلامی است، انقلاب برآمده از این تقابل را نیز بیداری اسلامی باید نام نهاد.(10)
نتیجه:
تحولاتی که در حال حاضر در کشورهای عربی در جریان است حاصل و نتیجه بیداری اسلامی و تلاش برای احیای هویت اسلامی است. عامل فرهنگ و به ویژه ایدئولوژی در وقوع قیام مردم در کشورهای عربی بسیار تأثیرگذار بوده است. فرهنگ که شامل نظامی از معناها و نمادها و به ویژه نگرشها است، برای تعریف هویت و نیز برای تبیین و توجیه نظام های حاکم و یا به چالش کشیدن آنها استفاده میشود، در قیامهای اخیر کشورهای عربی، شاهد وجود رهبر برجسته و همگانی نیستیم و گفته میشود کمبود رهبری ضعف و کاستی این قیام ها بوده است. با این وجود ایدئولوژی اسلامی، عامل بسیار نیرومندی در ایجاد و شکل دهی و هدایت این قیام ها بوده است. وجود اکثریت قریب به اتفاق مردم مسلمان در این کشورها و تلاش گروههای اسلامیدر طول سالیان قبل، زمینه ساز وقوع قیام در کشورهای عربی و تلاش برای کسب هویت اسلامی شد.
رواج شعارهای مذهبی در این انقلابها به ویژه شعار «الله اکبر» و برپایی نمازهای جماعت و حرکت از مبدأ نماز جمعه از جمله عناصر مذهبی فرهنگ اسلامی هستند. پیروزی اسلامگرایان در انتخابات کشورهای مذکور و حاکمیت شریعت در نظام آینده، بیانگر بازگشت به اهداف و اصول اسلامی در این کشورها است. بیداری اسلامیدر کشورهای منطقه به رغم تفاوتهای ظاهری این کشورها دارای نقاط مشترک بسیاری است. حرکت های اسلامی در بیشتر کشورهای اسلامی و عربی در دهة هشتاد یعنی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، رفته رفته به سمت رسیدن به حاکمیت بوده است، به طوریکه تا به امروز میان آنها و دولتهایشان جنگ ادامه دارد؛ مانند شورشهای خودجوش سیاسی در عربستان، پاکستان، کویت و بحرین. آینده تحولات خاورمیانه به دلیل مخالفت با سیاستهای موجود و نگاه محافظهکارانه آمریکا به منطقه، در راستای منافع غرب نخواهد بود. از این لحاظ میتوان گفت که مهمترین عنصر تأثیرگذار بر این جنبشها، اندیشههای انقلاب اسلامیایران بوده که از طریق قدرت نرم و با عنایت به ایدئولوژی اسلامی صورت گرفته است.(11) بنابراین موج سوم بیداری اعراب با هدف بازگشت به اصول و هویت اسلامی و حاکم نمودن شریعت صورت گرفته است و هدفی متفاوت از دو موج نخست بیداری آنان در طول قرن گذشته دارد.
پینوشتها:
1- لوئیس فاست: روابط بینالمللی خاورمیانه، ترجمه احمد سلطانی نژاد، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، تهران: 1386، صص 41-40.
2- حمید احمدی؛ موج سوم بیداری عرب؛ ریشهیابی قیامهای اخیر در کشورهای عربی، مطالعات استراتژیک خاورمیانه، 1377، صص 89 و 176.
3- میرقاسم بنی هاشمی؛. فرایند ملتسازی در خاورمیانه، کتاب خاورمیانه، انتشارات ابرار معاصر تهران: 1386، ص 36.
4- همان، ص 33.
5- حمید احمدی، پیشین.
6- حسین علیزاده، بررسی توصیفی و تحلیلی روابط ایران و مصر وزارت امور خارجه، تهران: 1386، ص 90
7- حمید احمدی، پیشین.
8- www.edub.ir/index.php?view&sid=31675
9- www.edub.ir/index.php?view&sid=32075
10- آرمان زارعی، جنبشهای عربی: بیداری اسلامییا بهار عربی، فصلنامه مطالعات خاورمیانه.
11- مهدی ذوالفقاری، جنبشهای مردمیدر جهان عرب: بهار عربی یا بیداری اسلامی، فصلنامه مطالعات خاورمیانه.
نویسنده: نسرین میقانی
منبع: موسسه تحقیقات و پژوهشهای سیاسی- علمی ندا
تمام:حُر14
صفحات اجتماعی
اینستاگرام تلگرام توییتر آر اس اس