تاثیر انتفاضه بر رژیم صهیونیستی(13)
تغییرات ذهنی شهروند اسرائیلی را می توان بدین گونه خلاصه کرد :
1 . زمانی که کفه میزان قوا به نفع صهیونیست ها و به زیان صاحبان اصلی زمین ، تغییر می یابد ، مواضع نژاد پرستانه و اشغالگرانه صهیونیست ها تقویت می شود و شهروندان اسرائیلی احساس می کنند که سیاست اشغال و اسکان می تواند امنیت مورد نظر و رفاه مطلوب آنان را فراهم آورد .
این امر به نوبه خود از سویی ، حقایق تاریخی (مرتبط با مسئله فلسطین) را به مسئله حاشیه ای و بی اهمیت ، تبدیل می سازد و از طرفی ، سیاست اسکان و اشغال را زمینه ساز تعامل با واقعیت موجود قرار می دهد ، و نیز ، ساکنان اصلی این سرزمین را چنان مضمحل و نابود نشان می دهد که اساسا از صفحه احساس و عاطفه و صورت ذهنی ساکنان ، محو و نابود می شوند .
2 . اما هنگامی که توازن قوا به نفع ساکنان اصلی و به زیان منافع صهیونیست ها بر هم می خورد ، اشغالگران ضمن رویارویی با ابعادی از واقعیت ، در می یابند که سیاست اشغال و اسکان ، نتوانسته است امنیت و رفاه مورد نظر ایشان را تامین نماید. از این رو ، ساکنان اصلی فلسطین را در چارچوب احساس خویش می یابند و بدین ترتیب رفته رفته صورت ذهنی آنان در برابر واقعیت موجود ، تعدیل و اصلاح می گردد .
بدیهی است که میزان این تغییر نگرش ، با حجم و شدت مقاومت فلسطینیان ، نسبتی مستقیم دارد و این اصلاح بینش و نگرش ، در حذف ذهنیت ها و باورهای اساطیری موثر است ؛ به عبارت دیگر سنگینی کفه قوا به نفع ساکنان اصل ، موجب رشد عقلانیت سیاست اشغالگران و درک بهتر حقایق می شود . اما طبیعی است که این تغییر و اصلاح صورت ذهنی ، از تلخ ترین و دردناک ترین تجارب صهیونیستی به حساب می آید و به همین جهت ، ملاحظه می شود که اشغالگران پیش از انتقال به مرحله واقع نگری و اصلاح ذهنیت ، معمولا مرحله ای از اعمال خشونت و وحشیگری را به انگیزه دفاع از آن چه بدان دل نهاده اند ، می گذرانند . اما اگر فلسطینیان ، با ادامه مقاومت خویش ، کفه مقابله را هم چنان به نفع خویش سنگین نگاه دارند ، این مرحله چندان پایدار نیست و نمی پاید .
بدین ترتیب ، در سایه دو احتمال مذکور ، ما می توانیم پدیده افراط و اعتدال بینش صهیونیستی را تفسیر و بررسی کنیم ؛ بدین معنی که چنانچه ساکنان اصلی ، بدون هیچ گونه جنبش و خیزشی ، با سیاست های اشغالگری و اوضاع جاری و حاکم ، به مقابله بر نخیزند ، به مثابه مشتی مردم عقب مانده حاشیه ای و غایب تلقی خواهند شد که می توان هرگونه سهل انگاری و تسامحی را به ایشان روا داشت و حتی با اعطای حق "حکومت خودگردان" آنان را به بازی گرفت .
اما اگر ساکنان اصلی ، برای مطالبه حقوق خویش ، به میدان آمده و از خود جوشش و تحرک نشان دهند و نقش تحمیل شده "حاشیه نشینی" را از خود نفی کنند و با بینش "سیاست اشغالی" به مخالفت بر می خیزند و توازن اوضاع را به نفع خویش تغییر دهند ، در این صورت منشا خطری بزرگ تلقی ، و به شدت سرکوب می شوند و بی توجهی در برابر آنان مجاز نبوده و همواره با تندی و خشونت با ایشان برخورد می شود .
این همان چیزی است که عینا در جنوب آفریقا نیز اتفاق افتاده است ؛ با اوج گیری مقاومت ساکنان اصلی در برابر اشغالگران سفید پوست ، آنان با توسل به شیوه های شارونی ، با مشت آهنین برای سرکوبی و نابودی نهضت مقاومت ، دست به اقدام زدند ؛ اما به رغم سیاستهای سرکوبگرانه آپارتاید ، مقاومت سیاه پوستان نه تنها ادامه یافت ، بلکه رفته رفته چنان اوج گرفت که سفید پوستان به بی فایده بودن شیوه های تروریسم سنتی ، اذعان یافتند و سرانجام به سقوط رژیم نژاد پرست انجامید ؛ یعنی اعمال خشونت اشغالگران بدین معناست که پیام های ملحانه ساکنان اصلی را دریافت کرده و بدان توجه یافته اند ، و بی رحمی وددمنشی ، چیزی جز آخرین گام برای در هم شکستن اسطوره و اعتراف به واقعیت موجود نیست .
نظر به این که دنیای امروز متکی به حواس پنجگانه و موازین مادی و مبتنی بر سلطه و اقتدار است ، و به قول یکی از زمامداران صهیونیسم ، آنچه از راه اعمال زور محقق نشود ، با زور بیشتری تحقق می یابد . لذا اخذ مطالبات معنوی از دشمن ، چون حق و عدالت ، جز از طریق ایجاد فشار بر حواس پنجگانه او و با اعمال عنف و زور امکان پذیر نیست . این شیوه موجب می شود تا دشمن بداند که عرب اصیل ، نه انسان بی هویتی است که بتوان آن را نادیده انگاشت ، بلکه انسان قدرتمندی است که اگر او را در محاسبات خود وارد نسازد و در حاشیه اش قرار دهد و یا حقوقش را ضایع گرداند ، می توان خسارتهای بزرگی را بر وی تحمیل کند .
شاید این همان کوتاهی و غفلت بزرگی باشد که در فرایند تلاش های دست یابی به صلح در باربر صهیونیست ها صورت گرفته است ، طراحان این توافقنامه را گمان بر این بود که با افراشتن پرچم های صلح و میانه روی و سخنان نرم و آرام در پشت میزهای مذاکره ، خواهند توانست چهره انسان عربی را در ذهن و اندیشه جهانیان تغییر دهند و صهیونیست ها را از نگرانی برهانند و به آنان بباورانند که با مواضعی معتدل ، واقعا خواستار صلح هستند .آنان گمان می کردند این موضع گیری ، تحرکی را پدید خواهد آورد که حکومت صهیونیستی مجبور شود به توافق عادلانه و یا شبه عادلانه ای گردن نهد ؛ اما آن چه اتفاق افتاد ، کاملا عکس آن بود ؛ یعنی هر چه اعراب کوتاه آمده و جانب اعتدال را بیشتر گرفتند ، شدت عمل و باج خواهی صهیونیست ها بیشتر شد و توسعه شهرک های صهیونیستی در وجب به وجب اراضی اشغالی ، بیشتر و جدی تر گردید . از آن سو نیز اعراب هر چه بر شدت عمل خویش می افزایند و مقاومت بیشتری نشان می دهند و از موضع اقتدار برخورد می کنند ، اسرائیلیان ، به جای تحمیل صلح صهیونیستی ، یعنی تمکین و تسلیم کامل اعراب ، انعطاف و آمادگی بیشتری برای پذیرش صلح عادلانه نشان می دهند و در برابر قوانین بین المللی سر تسلیم فرود می آورند .
همین قضیه درباره کسانی که خواهان عادی سازی روابط با رژیم صهیونیستی هستند ، مطرح است . آنان بر این باورند که "عادی سازی روابط" اقدامی روحی روانی است و توجه ندارند که این امر ، بیش از هر چیز ، عملی ساختاری است ؛ یعنی مرتبط با ساختار دولت صهیونیستی است و ناگفته پیداست که هیچ رابطه و پیوندی میان "ساختار" با "حالات روحی و عقلانی" وجود ندارد .
ساختار رژیم صهیونیستی ، ذاتا ساختاری غیر طبیعی است و به همین جهت عادی سازی روابط با آن عملا امکان پذیر نیست . این رژیم خود را فقط دولتی برای شهروندان خویش نمی داند ، بلکه دولتی برای عموم یهودیان جهان می شناسد و به همین جهت قانون "بازگشت یهودی صهیونیست" را از تصویب گذرانده و در آن تصریح کرده است : هر یهودی در هر نقطه از جهان ، حق دارد که (بر حسب ادعای ایشان) پس از حدود دو هزار سال دوری از سرزمین فلسطین ، بدان مهاجرت کند و در آن سکنا گزیند . این قانون حتی شامل یهودیانی که مایل به مهاجرت نستند نیز می شود (ولی حقیقت آن است که اکثر یهودیان جهان تمایلی برای این مهاجرت ندارند) . این در حالی است که فلسطینیانی که بیش از پنجاه سال از سرزمین خود رانده شده اند و در میان چادرهای پناهندگان در مجاورت سرزمین های تصرف شده خود به سر می برند و به هر طریق می کوشند تا به وطن خویش بازگردند ، از چنین حقی محرومند .
رژیم صهیونیستی همواره تاکید می ورزد که گرچه در منطقه خاورمیانه قرار دارد ، متعلق به این منطقه نیست . این رژیم کاملا وابسته به جهان غرب و کمک های بی دریغ یهودیان جهان است .
راستی با رژیم نژاد پرستی که هرگز از حصار نژاد پرستانه خود خارج نمی شود و بند نافش به خارج از منطقه متصل است و همواره آتش افروز جنگ هاست و پیوسته نا انگیزه توسعه طلبی ، به دیگران چنگ و ناخن می کشد ، چگونه می توان روابط عادی و طبیعی بر قرار کرد ؟
• برگرفته از کتاب تاثیر انتفاضه بر رژیم صهیونیستی نوشته عبدالوهاب المسیری
تمام/ع ن
صفحات اجتماعی
اینستاگرام تلگرام توییتر آر اس اس