المسیری و گفتمان اسلامی جدید *
د.صالح الشورة - پژوهشگر اردنی در علم تاریخ
بسیاری از گفتمانهای ** دینی بیش از آنکه به ظهور مفاهیم جدید (که جایگزین مفاهیم ریشه کرده در دل و جان مسلمانان و شکل دهنده رویکردهای فکری اسلامی معاصر آنان است) منجرگردد، در بازسازی ساختار فهم و برداشت دینی و رفتار دینی نقش بسزا ایفا کرده اند.
چه آنکه اقدامات و شعارها و گفتمانهایی که ملت عرب با آن سر و کار داشته اند روابطی نابرابر و شکافی عمیق بین حکومت و افراد جامعه به وجود آورده است و سیاست سرکوب توسط نظامهای سیاسی عربی نیز فرصت درگیر شدن عناصر یک بنیان واحد را فراهم می آورد و شکست و عقب ماندگی را در میادین مختلف با حتمیتی قاطع به جامعه تحمیل می کند.
برخی ایدئولوژی های اسلامی معاصر توجه ناظران را از آن شاخص های تعریف شده و معین به افقهای دیگری معطوف می دارد چه اینکه گفتمان اسلامی معاصر عادتا خود را به عنوان مالک راه حلهای سحر آمیز معرفی می کند که شکوه و عظمت را بار دیگر به امت باز می گرداند و آنرا از ناکامی ها و لغزشهای کنونی رها می سازد که در این راه البته از رهگذر تحیر لحظه ای مردمان وارد شده و واقعیتها را فراموش می کنند و در دریای مدرنیته و پسا مدرنیته غرق می شود .
اکراه مدرنیست از اندیشه اسلامی
غالبا تحولات بزرگ در مفاهیم دینی و سیاسی به تدریج انجام می شود و کسی به اهمیت آن پی نمی برد مگر زمانی که بعدها به مرور حوادث گذشته می پردازند .زمانی که "مارک بلاک" مورخ فرانسوی تلاشهای استقلال یابی در اروپا را مطالعه کرد اینگونه نوشت : نسل های جدید اشکال اجتماعی جدید به وجود نمی آورند بلکه تنها اشکال قدیمی را از خواب بیدار می کنند .
اسلام در نگاه انسان معاصری که (امروزه الگوی شناختی لائیک و غیر دین محوری که دین را امری تاریخ گذشته می داند) وی را پیش می برد ، هیچ جای دل بستنی ندارد . چرا که مدرنیسم هرگونه تعبیری را که به اندیشه و خرد اسلامی وابستگی دارد ، منفور می داند .
در اینجا با دکتر "عبدالوهاب المسیری" آشنا می شویم که تا آن حد که پایه های گفتمان لائیک و دین گریز غرب و ریشه های شناختی فلسفی آن را در هم شکست، به فکر پایه گذاری گفتمان اسلامی جدیدی نبود بلکه او سراپا گوشی بود در برابر صدای عقل حقیقت جو که حتی بر مذاهب کنونی خرده می گرفت و در برابر آن سینه سپر می کرد .
اهمیت نوشته های مسیری در این است که تلاشی آگاهانه برای فهم "دیگری" و "نقد خود" در شناخت دیگری است که در پی آن اوج گیری به مرحله هوشیاری در برابر الگوهای ادراکی و ساخت آن الگوها و تجلی آن در عالم واقع و بیان جایگاه آن در شبکه ادراک و رابطه تمام این موضوع با رفتار انسانی می باشد .
از جمله ریشه های عقیده اسلامی این است که اندیشمند مسلمان با مجموعه مدرنیسم و مدرن سازی مواجه شده و مواضع نقص و اشتباه آنرا به عنوان یک مکتب و نه یک فکر و اندیشه اصلاحگرانه سلیم ،بیان کند .همچنین ناکامی این مجموعه در شکل دادن یک دیدگاه همه جانبه نگر به جهان و مخالفت آن با استناد و در نظرگرفتن مسائل ریشه ای در سرنوشت بشر عاملی قوی است تا آگاهی(هوشیاری =معادل اصطلاح عربی الوعی) اسلامی از آن روی گرداند و بر هر نظام ادراکی یا اخلاقی که بدان مجموعه وابسته است، بشورد .متاسفانه بیشتر اندیشمندان مسلمان در مواجهه با مجموعه مدرنیسم و نگاه غیردینی آن به نظام جهان بیش از حد کینه و خشونت از خود نشان می دهند و اندک فهمی به خرج می دهند و کمتر کسی است از میان آنان که با مدرنیسم به عنوان تحولی در شناخت و هوشیاری و اخلاق نگاه کند ؛ امری که باعث شد غرب از اصول مسیحی خود دست بردارد و با هرگونه تصور توحید محور متعرض به نظام جوهری اشیاء به مخالفت برخیزد .
المسیری در تحقیقات خود در موضوع یهود و یهودیت و صهیونیسم به ضرورت کشف و اکتشاف جانبداریهای غربی پنهان در اصطلاحات و روشها و ابزارهای تحقیقاتی و ارزشهای شناختی ما مسلمانان رسیده و اصطلاحات و روشها و ابزارها و ارزشهای جایگزین را که استقلال و قدرت تفسیری عالی تری داشته باشد را پیشنهاد کرده و الگویی بدیل که امت اسلام در سایه آن کار کند را مطرح می نماید .
وی توضیح می دهد که مساله اساسی این نیست که ما تنها در پی رد الگوی غربی بر اساس برهان و دلیلی هر چند قانع کننده یا عمیق و ریشه ای باشیم بلکه مهم آن است که با نقد و تحلیل این نمونه به رویکردهای ویژه نهفته در آن پی ببریم و بیان نماییم که این آن تز جهانی مطلقی نیست که به ادعای مروجان آن دیگر الگوها را کنار بزند .
انسانیت انسان و مادیت طبیعت
از همین رواست که وی درباره اسلامی بودن شناخت به عنوان همبستگی ای با تلاشهای غرب برای جدا کردن بین دو مفهوم انسانیت انسان و مادیت طبیعت می گوید :" طرح چارچوب اسلامی دادن به شناخت هم مانند چارچوب انسانی دادن به شناخت شروع می شود یعنی بازیابی فاعل انسانی بسان یک مقوله مادی روحی که هرگز نمی توان آنرا به عالم ماده بازگرداند و مطالعه آن نیازمند رویه های مخصوص و الگوهای مرکب شامل عناصر مادی و غیرمادی و نیز از این جهت که انسان موجودی روحی مادی و پدیده ای غیرطبیعی غیرمادی است در نهایت به ماوراء الطبیعه ،به خدای سبحان اشاره دارد .
المسیری همچنین معتقد است که "دوگانگی بین انسان و طبیعت تا زمانی که دوگانگی بین خالق و مخلوق کشف نشود، همچنان بی پایه خواهد ماند چرا که اختلاف بر سر مصدریت و سرچشمه بودن این دوگانگی است که برخی معتقدند سرچشمه آن مجرد جدایی انسان از طبیعت است و البته به سرچشمه همین جدایی و تبدیل آن به موجودی متمدن که در منظومه های معرفتی و زیبایی شناسانه و آفرینشی که خود آنرا زاده است اشاره نکرده اند و بنابراین انسان به مرجع نهایی بدل می شود و به تدریج به عنوان جایگزین متافیزیکی خدا در منظومه های توحیدی معرفی می شود ".
المسیری بنابراین به انتقاد از ویژگیها و جوانب مشخصی از اندیشه غربی نمی پردازد و به قبول آن قسمتهایی که مورد نقد قرار گرفته فرامی خواند بلکه می کوشد که ایده خود برای مبنا قرار دادن "بهتر" را به گوش همگان برساند بخصوص اگر که جانبداری طبق عادت در میادین عقاید دینی -که غنی ترین عرصه هاست- و دیگر عادات و سنن و روابط انسانی و آنچه که از فنون و آداب و اندیشه و فرهنگ از آن تعبیر می کند، قوی تر باشد .
سرمنشأ این شمول و فراگیری در حقیقت ویرانی چارچوب شناختی غربی است که بر مجموعه ای از پایه ها و تکیه گاه ها که آثار خود را بر زندگی باقی می گذارند استناد دارد از جمله علومی که می تواند نتایج و آثاری داشته باشد که از اشکار شدن این پایه ها و آن تکیه گاه ها در علوم مختلف به ظهور می رسد .
گفتمان اسلامی یا آنقدر وسیع شده است که همه چیز را در بر می گیرد و حتی برای مشکلات دیگران و دیگر شاخه ها نیز راه حل ارائه می کند یا اینکه آنقدر به تنگنا کشیده شده است که از ارائه راه حلهایی حتی برای مشکلاتی که جامعه اسلامی از آن رنج می برد نیز ناتوان است .
مثال این مطلب مرحله پسا مدرنیستی است که مساله خصوصیت ناشی از ادوات و اسالیب و شناخت از خود آنرا مطرح می کند و اختلاف در رویه های شناختی را در تصور خود حاضر می کند که با مبدأ پایه ای پنهان در گفتمان اسلامی که فراگیری و جهانشمولی ضروری در اسلام باشد برخورد دارد .
نشانه های گفتمان جدید
طبقه بندیها و تحلیل های سنتی جریانهای اندیشه اسلامی همچنان حاکم است و استاد المسیری پژوهشی با عنوان " نشانه های گفتمان اسلامی جدید" ارائه کرد که در آن کوشید تحلیل از روشمندی و ویژگیهای گفتمان دینی جدید که آنرا از گفتمان قدیم جدا می کند، به دست دهد .
اگر تفاوتی بین گفتمان اسلامی قدیم و گفتمان اسلامی جدید وجود داشته باشد، تلاش برای تشخیص آندو از یکدیگر از نقطه محوری موضع هر یک از آنها درباره تمدن غرب آغاز می شد چه اینکه این همان موضعی است که بسیاری رویکردها و ساختارها و نظریه ها و شمایل این دو را مشخص کرده است و اگر می بینیم که گفتمان قدیم اسلامی کیفیت مصالحه با مدرنیسم جدید و ملحق شدن به آن و سازگاری با آن و ارتباط دادن آن با اسلام را طرح کرده است شاهد هستیم که اصحاب گفتمان اسلامی جدید اشتیاق چندانی به مدرنیسم غربی ندارند و از این رو ملاحظه می شود که گفتمان آنها از نقدی ریشه ای در برابر آن سرچشمه می گیرد ولی این دو گفتمان تنها در ظاهر اختلاف دارند نه در ریشه و جوهره خود، چه آنکه در بنیان خود یکسانند : اولی غرب را با شکل مثبت آن تعریف می کند و دومی آنرا با شمایل منفی مشخص می کند و در زمانی که می دیدم گفتمان قدیم از زیور و زینت غرب به شگفت آمده بود و آنرا بطور کامل و بدون تغییر بر گفتمان خود سایه افکن نمود شاهدیم که دومی مترادفهایی برای گفتمان غربی به وجود می آورد و به آنها رنگ و بوی اسلامی می دهد.
ولی اگر به کنه گفتمان غربی و میزان سحرانگیزی و تاثیر آن بر قدیم و جدید بنگریم درخواهیم یافت که متغیر گفتمان غرب بوده است و مرزهای گفتمان جدید و قدیم ما بر اساس تغییر آن شکل می یابد .و تغییر بر این اساس از الگویی شناختی و اشکالاتی که خود غرب نام برده است سرچشمه می گیرد .
همین تغییر در گفتمان غربی در برخی روندهای خود به تحولات بزرگی در نوآوری و انقلابهای علمی و فنی انجامیده است و این خود امری است که در هیچ یک از گفتمانهای جدید و قدیم اسلامی یافت نمی شود .بی توجهی ای دو گفتمان به اینگونه مسائل و صرف تمام اهتمام به الگوی شناختی برگرفته از اصول اسلامی باعث شده که ما همچون ردیف دومی هایی تحت فرمان باشیم که تنها مامور بیان درست یا نادرست بودن غرب از درون مجموعه دینی عقایدی خود هستیم و همین امر نوآوری را از ما گرفته و نوعی غفلت و بیهوشی را بر عقل ما افکنده است .
اسلامی محور کردن مدرنیسم .. هرگز
از اینجاست که مسیری بجای اسلامی کردن برخی جوانب مدرنیسم به خصوص در موضوع تحقیق خسته کننده و تلاش بسیار در شناخت حلال یا حرام بودن آن ،به طرح تصورات اسلامی برای تمام زمینه های زندگی فرامی خواند .
همه این موارد با دوگانه های برآمده از ریشه و جوهرهای ثابت مدرنیسم و تقلیدگرایی و عقلگیرایی و روشنایی گرایی و ظلمت گرایی و عروبت و اسلام و .. تحت تاثیر قرار گرفته اند و اسلامگرایی که امروز در میان ما مسلمانان مشاهده می شود ،پدیده ای کاملا مدرنیزه شده است تنها از راه نمادها و شعائر با هم ارتباط دارند و حتی شعائر نیز خود نوعی نماد شده اند و عجیب اندر غریبی شکل گرفته و اسلام جدیدی بوجود آورده که می تواند نتیجه ترس کوبنده آن از متغیرات عظیمی باشد که غرب در ما بوجود آورده است .
ترسی که ما را به فرار بسوی گفتمان با شعارهایی معمول می راند که در حد شعار باقی می مانند و به سیاق حقیقی که آن جنبشها پا به عرصه آن گذاشته اند ،وارد نمی شود . شعارهایی که هیچگاه نمی توانند اهدافی اجتماعی یا سیاسی یا فرهنگی قابل دسترس شکل دهند و طرحی ضعیف و بی قوه به عنوان سایه ای از طرح امت، برای استقلال و خوداتکایی و پیشرفت شکل داده اند و انواع و اقسامی از رادیکالیسم و افراطی گری را بوجود اورده است و عرصه عربی را به دسته بندیهای خرد و تقسیم کشانده ،به نحوی که اسلام ما نیز جزئی از این دسته جات خرد شده است .
گفتمان اسلامی قدیم ویرایش جدید اما متناقض با خود را به وجود اورد ،چرا که چپگراها ، لائیک ها ،ملی گرایان و ترقی خواهان از رهگذر دیدگاه های لیبرالی به نقد گفتمان قدیم پرداختند و خود آنها بودند که پایه های بایسته اولیه را شکل داده و نماینده حقیقی آن شدند و ناگهان با نقاب دموکراتها و روشنفکران و نوگرایان امروزی ظاهر شدند . زمانیکه درگیری بین این ساختار ها و اسلامگرایان بالاگرفت همگان جانب نوگرایی ترقی خواهانه را مبنا قرار دادند و بر متعرضان به قوانین غربی و سایه آن خرده گیری کردند . اگر پیش از این دوگانه قبلی تقلید - مدرنیسم و اسلام - عروبت بود اکنون دوگانه به اسلام - عصر نو بدل شده بود .
تحلیل جدید به این ایده انجامید که عقب ماندگی ذاتی (خودبخودی) ناشی از تقلید از گذشته و زیستن بر پایه افتخارات آن و نه بر پایه شرایط تاریخی معین امروز است . پس دوگانه عقب ماندگی ذاتی در برابر افکار وارداتی و نحوه برخورد با آن مطرح شد و از این رواست که گفتمان ما امروز با انقسامهایی سرشار از تناقض همراه است .
روشن است که رویکردهای فکری موجود کلید حل مشکلات شرایط کنونی را در دست ندارد و حتی در این اوضاع بحرانی در سطح گفتمانها و وجود تاریخی امت، عامل به دست آمدن آن نیز نیست و ناچار باید به دنبال تغییر بود ولی باید افقی را که می توان بسوی آن روانه شد را مشخص نماییم .
پژوهش المسیری درباره پدیده صهیونیسم، چهره ها و شخصیتهای پدیده اسلامی را واداشت که به بازنگری گفتمان خود و امور مسلمی که در پس زمینه ذهنی آن جای گرفته بود بپردازند و المسیری به عنوان دانشمندی که یک ربع قرن مشغول رمزگشایی طرف دیگر بود تا آنکه سرانجام چهره آنرا پیش چشمان ما نهد و بر هوشیاری ما تلنگری وارد آورد و ناشدنی ها را برایمان ممکن سازد ، با دیدگاه منحصر به فرد خود به پدیده صهیونیسم بود که مهمترین نشانه ها و شمایل ساختاری گفتمان جدید اسلامی را شکل داد .
احساس خود کم بینی در نتیجه اوضاع شکستهای مستمر ناشی از عدم اعتماد به نفس و توان تجدید و نوگرایی و تاکید بر محافظه کاری درباره دین اسلامی، که بر جامعه سایه افکنده بود خود را تحمیل نمود .جامعه پویایی خود را در زمینه های فعالیت انسانی از سیاست گرفته تا اقتصاد و جهاد و غیره از دست داده است و طبیعی است که پویایی خود در زمینه فکری را هم از دست بدهد .چرا که جهل به دین و شکست روانی و ترس از دیگر و منافع و مصلحتهای از دست رفته کلماتی است که با آن در تجربه ای متقابل هستیم و عجیب آنکه این کلمات در درون خود قدری از قداست و حرمت را کسب کرده اند به گونه ای که ما هوشیاری خود را از دست داده و فراموش کرده ایم که ایمان مطلق به خدا و متجاوز از ماده غایت وجودی ما بر این زمین است .
چه خوش گفت ابن خلدون آنگاه که گفت :" مغلوب همواره مشتاق است که در شعار و لباس و خلق و دیگر اوضاع و احوالش به غالب اقتدا کند و از وی تقلید نماید ". از این رو درست نبود که نظامهای سیاسی عربی که پس از پایان طرحهای استعماری و عقب نشستن نیروهای آنها مشروعیت خود را از یک رحم اجتماعی داخلی بگیرد، چرا که جراحی های استعمارگرانه به جان نظامهایی افتاد که برخی از آنها موجود بودند و بافت اجتماعی منسجمی هم داشتند ولی در داخل یک ملت دولتهایی شکل داد و مردم را در آنها تقسیم کرد. همچنان نیز این جراح غربی چاقوی خود را به قلب گفتمان و طرح عربی اسلامی نگاه داشته و کنکاش می کند .
ماموریت اسلام آنگونه که خداوند مقرر کرد و نجات فکری و اخلاقی انسان و حمایت او در برابر سقوط در ورطه های خطا باشد در نوشته های المسیری که نماینده صدای عقل است و در جستجوی حقیقت به خوبی دیده می شود و او حتی با مذاهب کنونی رویارو شده و به مقابله با آن می پردازد .
نقشهای اسلام و غرب کاملا متفاوت است و از این رو المسیری تاکید می کند که در غرب " عقیده دینی فروکش کرد و ایمان در امور مطلق شناختی و اخلاقی منحصر شد و تلاشهایی برای پایه گذاری علم اخلاقی بر پایه های علمی و حسابهای ریاضی دقیق آغاز شد به گونه ای که اخلاق به منفعت و لذت بدل شد و هدف از زندگی در جستجوی این دو و بزرگداشت تولید و درآمد تفسیر شد . اهدافی که صفت امکان قیاس و شمارش را در خود دارند و ربطی به غیب و اسرار ندارند.
برخی محققان و فقها معتقدند که اشاره وارده در حدیث از زمان تجدید در راس هر یکصد سال دلیلی است بر حقیقت استمراری بودن تجدید و نزدیک شدن زمان آن است به گونه ای که به فرایند ارتباط و میراث بری بدل می شود .
قداست در خدمت مدرنیسم
بر این اساس فرایند تجدید یک ضرورت برای بازیابی کنترل رابطه بین وحی و عقل است تا امور اشفته نشده و تجددی از خارج یعنی تقلید از غرب سرچشمه نگیرد و یا در تلاش برای مقدس نمایاندن میراث گذشته روبه عقب حرکت نکند ،چه اینکه هدف عقل بالا بردن انسان است و پایه ای است که وی را به امانت داری و اصل تکلیف و پایبندی به قواعد جانشینی (خدا) وا می دارد .
از این رو بزرگترین اندیشمندان به اختلاف از سرچشمه غنی فرهنگ اسلامی و نیرویی برای تمدن مرتبط به عمق تجربه تاریخی و افزونی توسعه جغرافیایی یاد می کنند.
المسیری می گوید : " تلاش رسیدن به سطح غرب جوهره بیشتر نهضتهای جهان از جمله جهان اسلام شده است " و این حقیقت در طرحهای اندیشه دین گریز لیبرالی که در آغاز معیارها و شمایل نهضت را مشخص کرد تجلی می یابد به نحوی که اندیشه غربی و نظریه های غربی را با امانتداری و دقت شدید نقل کردند و اگر یک نابغه عرب در هر زمینه ای طرحی قوی ارائه می کرد هرگز نمی توانست به عرصه های مختلف راه یابد مگر آنکه در پایان اثار خود درج می کرد که از فلان عالم غربی تقلید کرده است !
جهان به جایی رسید که تولیدات غربی را به این برهان که راه نجات از دوزخ تقلید و محافظه گرایی است ،صیغه و صفتی الهی بخشید و زخمه ای آسمانی برشمرد و .. و اینگونه بود که برخی فتواهای معاصر به ابزاری برای خود شریعت بدل شد .به حقیقت این فتاوا جز پیوستن و رسیدن به الگوی غربی و خرد شدن در درون آنرا دنبال نمی کرد و تجدید و اجتهاد به انتخاب مناسب تکیه زد و گردن متون دینی اسلامی را کج کرد تا با قوانین و مفاهیم غربی همراه و نزدیک و مطابق شود !
انتشار دموکراسی غربی ناچار باید با اشغالگری همراه باشد و احترام به حقوق بشر بدست نمی آید مگر با روشهای مکتبی جدید که حتی "بسم الله" هم در آن نیست و تحرک اجتماعی صحیح زاییده فتنه است و بذرهای ایجاد شکاف و پیوستن به نخبگان از زمان تولد و در مدارس غربی شکل می گیرد .
اعتراف و پذیرش ما نسبت به خضوع در برابر همینه غربی عملا شکل گرفته است .اگر شکست نظامی نتیجه معیارهای قوای ارتشی باشد ،در شرایط مشخص حتما محقق خواهد شد ولی شکست فرهنگی به این حتمیت هم نیست مگر انکه طرف ضعیفتر بدان اعتراف کند و آنگونه که "مالک بن نبی" در اندیشه خود در " قابلیت استعمار" می گوید مقصود در اینجا پذیرش شکست و تبعیت و یاس از مقاومت است .زمانیکه مسلمانان مستقل شدند این استقلال ناقص بود زیرا استقلال حقیقی به معنی رهایی از پیروی از غرب چه از لحاظ قانونگذاری چه فرهنگی و یا اجتماعی در کنار آزادی از استعمار سیاسی و نظامی است .
دکتر المسیری در گوشه ای از سخنان فلسفی سیاسی خود این باور را بیان می کند که مدافعان مسلمان لائیسم عقایدی برای عملی کردن طرحی با چارچوب سیاسی تلاش می کنند که پیامدهای مناسبی نخواهد داشت و حتی اگر به شکلی از اشکال مدرنیسم که با لائیسم جزئی (بخصوص اینکه وی بین لائیسم جزئی و کلی قائل به تفاوت است)متناظر است ،آنها هرگز توان تفویضی هوشیاری تناسخی (منتقل شونده از طریق تناسخ و حلول)و فردی را درک نخواهند کرد چه رسد به تصور اینکه آنها بخواهند با این هوشیاری مقابله کنند و اگر جایز باشد با سیاست لائیسم تسامح به خرج دهیم - از ان جهت که چیزی است که به سختی می توان از آن دوری جست – لائیک کردن فرهنگ و جامعه و زندگی داخلی افراد جامعه به مثابه فاجعه ای است که هرگز نمی توان از دریچه تسامح با آن برخورد کرد .
بی نگرانی به غرب بنگر
این افزودنهای مسیری در رشد دادن گفتمان دینی در جهت پوشش دادن منافذ شناختی و فلسفی انجام شد و توانست برای ما مشخص کند که فرایند تبدیل غرب از یک مرکز مطلق به یکی از تشکیلات تمدنی می تواند به ما بقبولاند که راحت تر بتوانیم بدون نگرانی به غرب بنگریم .
آنچه که المسیری ارائه کرده است یک نقد سطحی از پایگاهی خارج از منظومه اندیشه غربی نیست بلکه تحلیلی عمیق از درون قلب پدیده است ،چرا که پیشرفت و تغییر با رسیدن به غرب انجام نمی شود بلکه این تبعیت خود منشأ مرگ نوآوری است و اگر معنی پیشرفت رسیدن به غرب بود باید اینگونه بود که غرب نیز ابداع نمی کند و تنها به تقلید از دیگری ناشناس می پردازد . از این رو وی نسل نهضت را نسل تقلید نامید ،چون تالیف به ترجمه بدل شد و هرکه زبان خارجی می دانست بدون در نظر گرفتن تواناییهای ابداعی اش نویسنده می شد .وی تاکید دارد که فقهای امت طبیعت این مدرنیسم غربی را بشناسند و درک کنند که امر مطلقی در آن نیست و بلکه امور در آن هم نسبی است و در پایان انسان را نابود خواهد کرد و او را به ابزار تبدیل خواهد کرد .به نظر المسیری نیاز خود به دیدگاهی نیازمند است که از رحم اسلام گفتمانی نو و متناسب با اوضاع کنونی و مقتضیات زمان به وجود آورد و این مساله پیچیده ای نیست ولی جنبش لائیسم همواره در تلاش است تا پیشرفتهایی را که برای گفتمان اسلامی حاصل شده است را انکار نماید و اگر گفتمان دینی رشد کرد باید به آن اعتراف کرد و با آن همکاری نمود چون هدف منافع این ملت و میهن است و کسانی که اکنون پرچم مقاومت و انقلاب به دست دارند اسلامگرایان در فلسطین و لبنان و عراق و مصر و دیگر مناطق جهان هستند و این بدان معنا نیز هست که بخش وسیعی از سرزمین که تاکنون در دست جریانهای لائیک و مارکسیست بوده اکنون در اختیار اسلامگرایان است که این خشم گروه مخالف را برانگیخته و از اینرو المسیری این مارکسیستها و لائیکها را به تدقیق موضوعی در گفتمان خود و اعتراف به تحولات شکل گرفته ،فرامی خواند .
المسیری همچنین تاکید دارد که شناخت اساس تجدید است و بنابراین شکست اعراب در مواجهه با طرح صهیونیسم تا این لحظه کمبود شناخت ما از دشمن مان است و شناخت شرطی است مهم برای کسی که بخواهد وارد میدان نبرد شود .
سرانجام المسیری به تشکیل یک روش فکری عربی اسلامی بر پایه دوگانه ها و تجاوز و انسان روحانی دینی ربانی در برابر میراث مادی طبیعی جسدی غرب فرا می خواند . او متفکری شجاع بود که انتقاد از جنبش روشنایی جویی(رهیابی) عقلی، مادی، افراطی و تباهی و درگیریها و شکست در دستیابی به اهداف و ناکامی در اقدامات و بسته شدن افقهای شناخت و سرنوشت انسانی که غرب بدان فراخواند و جهان به تبع آن پیش رفت، را به عهده گرفت ؛تا حدی که گفت منطق رهیابی نورانی و روشنگری درخشان انسانیت را ضرورتا به رهیابی تاریک و روشنگری ظلمانی رهنمون خواهد شد و این نکته به خوبی در تالیفات المسیری در لائیسم جزئی و لائیسم کلی روشن است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*مقاله علمی طرح شده در نشست "المسیری : دیدگاه و روش" که در تاریخ 14 تا 16 فوریه 2007 در قاهره برگزار شد .
** گفتمان: Diseourse: الخِطاب: در معنی اصطلاحی عبارت است از نوع و چارچوب کلی نگاه و برداشت حاصل از مجموعه یک ادبیات مختص به گروه (بزرگ یا کوچک) یا مکتبی خاص در شاخه های مختلف دینی ،سیاسی ،اجتماعی ،علمی و .. که نشات گرفته از کلیت کلام و انواع و مقاصد و دیدگاه های کلام آن مجموعه پدید می آید و نما یا چهره گفتاری آن را شکل می دهد .
توجه: انتشار این مقاله ضرورتا به معنای دیدگاه خبرگزاری قدس نیست بلکه جهت آشنایی دانش پژوهان با دیدگاه های دکتر عبدالوهاب المسیری محقق برجسته مصری منتشر شده است.
ترجمه : دکتر مصطفی پارسایی(عضو تحریریه خبرگزاری قدس)